باز خواهم گَشت با نور ، با اُمید
ریرا ...
برایم قصه بخوان که این شب به سر شود...
حنجره ی خورشید در مَتنِ زندگی ام آواز میخواند
بِشنو...
باز خواهم گَشت ،
با اندکی از گل های یاسِ خشکیده
اُمید را زنده میکنم...