اسطورهها از کجا و چرا آغاز شدهاند؟ بیگمان نقطهی آغاز اسطورهها در هزارتوی اعصار و قرون گم شده است و نمیتوان آن را مشخص کرد، اما چرایی و چگونگی ایجاد اسطورهها را میتوان تا حد بسیاری بر اساس تأمل و تحقیق و تفکر دریافت؛ چنانچه پژوهشگران بسیاری به این موضوع پرداختهاند. من پژوهشگر نیستم، اما اگر بخواهم در نتیجهی مطالعات خودم چرایی و چگونگی ایجاد اسطورهها را بیان کنم چند نکته را مدنظر قرار میدهم:
الف) عدم آگاهی علمی از پدیدهها و داشتن ذهن قصهپرداز.
ب) روحانگاری برای پدیدههای طبیعی، و نیاز به باور داشتن موجوداتی با نیروهای فرابشری.
ت) احتیاج به تثبیت مفاهیم زندگی فردی و اجتماعی در قالب خدایان.
***
الف) عدم آگاهی علمی، و داشتن ذهن قصهپرداز
بدون شک، انسان باستان نمیتوانسته است پدیدههای طبیعت را از منظر علم تببین کند. او دلایل علمی رعد و برق، باریدن باران، جاری شدن آبها، وزش باد، طوفان، و هر نوع دیگر از پدیدههای طبیعت را نمیدانسته است. اما فطرتش، همچنان که فطرت تمام انسانها در تمام عصرهاست، او را به سمت انتخاب دلیل و برهان میکشانده، که این دلیل و برهان برای انسان باستان در ذهن قصهپرداز او شکل میگرفته است. البته انسان در همهی دورهها ذهن قصهپرداز دارد، ولی چگونگی ذهن قصهپرداز انسان باستان با ذهن قصهپرداز انسان در دورههای بعدی تفاوت دارد. ذهن قصهپرداز انسان بعد از دوران باستان آگاهانه قصهپردازی کرده و از واقعی نبودن آن آگاهی داشته، اما انسان باستان به طور ناخودآگاه قصهپردازی میکرده است. به این ترتیب، در تبین پدیدههای طبیعی دلایل قصهگونه در ذهن او شکل میگرفته؛ مثلا تصور میکرده است که پیکار فرشتهی باران با دیو خشکسالی باعث ایجاد رعد و برق میشود. و همین فرشتهی باران باعث بارش باران میشود، و الههی آب است که باعث جاری شدن آبها میشود، ایزد باد است که باد را میوزاند یا طوفان به پا میکند. و به این ترتیب در خصوص همهی پدیدههای طبیعی دلایل قصهگونه در ناخودآگاه او شکل میگرفته است.
***
ب) روحانگاری برای پدیدههای طبیعی، و نیاز به باور داشتن موجوداتی با نیروهای فرابشری
از طرف دیگر، انسان باستان به طور فطری تمایل داشته است که برای تمام پدیدههای طبیعی روح و روان قائل باشد. البته واقعا هم پدیدههای طبیعی خالی از روح و روان نیستند، که آن روح و روان شعور هستی و انرژی حیات است، اما روح و روانی که انسان باستان برای پدیدههای طبیعی قائل بوده بُعد انسانی داشته است؛ مثلا برای خورشید و ماه و آب و درخت روح انسانی قائل بوده، پس ایزدان و ایزدبانوانی برای آنها تصور میکرده است؛ ایزدانی که هرچند دارای قدرتهای فرابشریاند، هیئت انسانی دارند یا اگر کاملا شکل انسانی نداشته باشند شمایلی از آن را در خود دارند. همچنین این موضوع که انسان نیاز دارد تا به زندگی در پناه نیروهایی برتر از خودش باور داشته باشد در دوران باستان به صورت باور به موجوداتی تجلی میکرده است که هیئت انسانی یا حیوانی دارند ولی دارای قدرتهای برترند.
***
ت) احتیاج به تثبیت مفاهیم زندگی فردی و اجتماعی در قالب خدایان
در ادامه باید گفت که ذهن اسطورهساز و قصهپرداز انسان باستان تنها به پدیدههای طبیعی منحصر نبوده، و مفاهیم را نیز شامل میشده است؛ یعنی انسان باستان برای مفاهیمی مثل مهربانی و دوستی، عشق، زیبایی، نعمت و ثروت، عدالت، جنگاوری، و مفاهیم دیگر نیز ایزد یا ایزدبانو تصور میکرده است. من فکر میکنم که این موضوع به این دلیل بوده که انسان باستان نیاز داشته تا این مفاهیم را در قالب موجودی برتر از خویش به تثبیت برساند. و حس کند که موجودی برتر از او از این مفاهیم مراقبت میکند.
در نهایت، تمام این علتها و دلایل در کنار هم چرایی و چگونگی ایجاد اسطورهها را تعریف میکنند.
حالا پس از این صحبت مختصر دربارهی چرایی و چگونگی پیدایش اسطورهها، تأثیرگذاری و تأثیرپذیری آن را در چند زمینه به طور خلاصه توضیح میدهم:
الف) ارتباط اسطوره با فرهنگ و تمدن
ب) ارتباط اسطوره با دین
پ) ارتباط اسطوره با روانشناسی
ت) ارتباط اسطوره با ادبیات
***
الف) ارتباط اسطوره با فرهنگ و تمدن
اسطورههای هر ملتی ریشههای فرهنگ و تمدن آن را تشکیل میدهند؛ به طوری که خصوصیات آن اسطورهها کاملا در خصوصیات فرهنگی و اجتماعی آن ملت قابل ردیابی است. و البته این ارتباط متقابل است، و خصوصیات فرهنگی و اجتماعی یک ملت نیز در گسترش اسطورهها نقش دارند؛ به این معنا که ویژگیهای بارز هر ملت باعث پرورش اسطورههایی میشوند که آن ویژگیها را در خود دارند.
***
ب) ارتباط اسطوره با دین
همان طور که گفته شد اسطورهها دو جنبه دارند:
۱. هدایتگر یک پدیدهی طبیعی خاصند.
۲. معنا و مفهومی را نمایندگی میکنند.
در هر دو مورد اسطوره میتواند به عنوان نماد و سمبل موضوعی خاص مورد توجه باشد. و دین یکی از زمینههایی است که این ویژگی نمادین و سمبلیک برای انتقال پیام در آن کاربرد بسیار دارد. بسیاری از وقایع دینی، و شخصیتهای فرابشری در دین، نه یک موضوع واقعی، بلکه اسطورههاییاند برای انتقال مفاهیم.
و به نظر من، معضل عدم درک درست از دین و ایجاد تعصبات دینی از آنجا آغاز میشود که انسان ماجراهای سمبلیک و نمادین دینی را به عنوان واقعیت مطلق در نظر میگیرد.
***
پ) ارتباط اسطوره با روانشناسی
میدانیم که توجه به اسطورهها توسط روانکاو بزرگ سوئیسی، کارل گوستاو یونگ، به عرصهی روانشناسی وارد شده است. بسیاری از ویژگیهای روحی و روانی و شخصیتی در ناخودآگاه انسان بازتابی از خصایص کهنالگوها و اسطورهها هستند. در این مطلب مجال و لزوم توضیح کامل و دقیق کهنالگوها نیست، اما فقط به توضیحی مختصر اشاره میکنم: کهنالگوها به بخشی از اساطیر گفته میشود که بعدی بسیار فراگیر دارند. آنها طرح اولیه و شاکلهی اصلی اسطورهها هستند، و یا از حاصل جمع ویژگیهای یکسان بسیاری از اسطورهها پدید میآیند.
اینکه ویژگیهای روحی و روانی کهنالگوها و اسطورهها در وجود انسان بازتاب دارند، و از طرفی خودشان نیز بازتابی از درونیات انساناند نشان از پیوند عمیق ناخودآگاه انسان با اسطورهها دارد.
***
ت) ارتباط اسطوره با ادبیات
گفتیم که اسطوره پیوند محکمی با ذهن قصهپرداز دارد. و میدانیم که قصهپردازی یکی از ابعاد ادبیات است. انسان نه تنها در دوران باستان ذهنی قصهپرداز داشته، بلکه قصهپردازی همیشه و در تمام دورهها با انسان همراه بوده است. جدا از قصهپردازی در دورهی باستان که ارتباط مستقیم با پیدایش اسطورهها دارد، ارتباط قصه و داستان با اسطوره در دورههای بعد به سه حالت بروز کرده است:
۱. بازتاب غیر مستقیم یا ناآگاهانهی کهنالگوها و اسطورهها در قصه و داستان
۲. بازنمایی روایتهای اساطیری در قصه و داستان
۳. الهام گرفتن آگاهانه از اسطورهها یا کاربرد مستقیم آنها در قصه و داستان
۴. خلق اسطورههای تازه در قصه و داستان
در خصوص حالت اول باید گفت که در بسیاری از قصهها شخصیتهای پادشاه، ملکه، شاهزاده، شاهزاده خانم، فرشته و پری، دیو و جادوگر بازتابی از کهنالگوها و اسطورههای باستانی را در خود دارند بدون اینکه به آنها اشارهای مستقیم شده باشد.
برای حالت دوم باید اینگونه توضیح داد که به طور مثال، پیکار قهرمان قصه با جادوگر بدجنس در یک قصه بازنمایی روایت اساطیری نبرد خیر و شر یا نبرد خدای خوبی با خدای بدی، یا نبرد ایزد روشنایی با دیو تاریکیست.
در حالت سوم، نویسندهی قصه کاملا آگاهانه از اسطورههای باستان در نوشتن قصهی خود الهام میگیرد، و یا به طور مستقیم همان شخصیتهای اسطورهای را در قصهی خود میآورد.
در حالت چهارم، نویسنده در قصه به خلق شخصیتهای تازه با ویژگیهای اساطیری و خارقالعاده میپردازد.
و اما ارتباط اسطوره با ادبیات تنها به حضور در قصه ختم نمیشود، و اسطوره با شعر نیز پیوند بسیار محکمی دارد. پیوند اسطوره و شعر در ابعاد نمادین و سمبلیک، جنبههای استعاری، خیالانگیزی، و اسطورهپردازی در شعر تعریف میشود.
گفته شد که اسطورهها به مثابه نمادها و سمبلهاییاند که نشان از پدیده یا مفهومی دارند. همین خصوصیت نمادین دقیقا در شعر نیز وجود دارد. بسیاری از کلمهها و عبارات در یک شعر علاوه بر اینکه معنای ظاهری خود را دارند به معنا یا معناهای دیگری نیز اشاره دارند. درضمن، همانطور که بسیاری از واژهها یا عبارتها در زبان شعر مفهوم استعاری دارند بسیاری از ویژگیها یا اتفاقات در اسطورهها نیز استعاره از چیز دیگریاند.
در این جا بهتر است دربارهی تفاوت نماد و استعاره توضیحی کوتاه بدهم:
بعضی از نمادها جنبهای عمومی دارند، و بعضی از نمادها در شعر یک شاعر خاص شکل گرفتهاند. برای مثال، گل سرخ در خیلی از موارد نماد عشق محسوب میشود، اما «نِی» گیاهی است که در شعر مولانا جنبهی نمادین پیدا کرده است؛ به طوری که نماد انسان دور افتاده از اصل خویش است.
درضمن، یک نکتهی مهم در خصوص نماد این است که میتواند چند مفهوم را در بر داشته باشد مثلا آسمان میتواند به دلیل رنگ آبیاش نماد آرامش، و به دلیل بیکرانیاش نماد روح انسان باشد.
و اما استعاره وقتی به وجود میآید که در ذهنمان چیزی را به چیز دیگری تشبیه میکنیم و فقط چیزی را ذکر میکنیم که تشبیه بر آن صورت گرفته است. به طور مثال، شاعری در ذهن خود معشوقش را به گل سوسن تشبیه کرده است، اما در شعر نمیگوید که «ای معشوق من که در زیبایی مثل گل سوسنی»، بلکه فقط میگوید «ای گل سوسن من»... در این جا گل سوسن استعاره از معشوق است.
در حیطهی اسطورهها نیز نماد و استعاره را میتوان چنین تشخیص داد که به طور مثال، فرشتهی آب و باران نمادی از اهمیت آب و باران در طبیعت است. و رعد و برق میتواند در یک موقعیت خاص استعارهای از خشم آن فرشته در برابر دیو خشکسالی و در یک موقعیت خاص دیگر استعارهای از فریاد دیو باشد.
علاوه بر تمام اینها، شاعر ممکن است به طور خودآگاه یا ناخودآگاه، یا مستقیم و غیر مستقیم در شعرش اسطورهپردازی کند. وقتی که شاعر در شعرش خصوصیاتی بسیار والا برای معشوق در نظر میگیرد ویژگیهای شخصیتهای اساطیری تداعی میشود. درضمن، شاعر میتواند به طور آگاهانه یک شخصیت اساطیری را در شعرش پردازش کند.
نویسندهی مطلب: شبنم حکیم هاشمی