شبنم حکیم هاشمی
شبنم حکیم هاشمی
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

برکت... یک داستان‌واره‌ی شاعرانه

وقتی به دنیا آمد چهار فرشته‌ی اصلی طبیعت به او برکت دادند.

فرشته‌ی آب گفت: «به او برکت می‌دهم تا همیشه زلال باشد مثل برکه، شفاف و جاری باشد مثل چشمه، پرشور و پویا باشد مثل رود، عمیق و وسیع باشد مثل دریا، و مهربان و بخشنده باشد مثل باران.»


فرشته‌ی خاک گفت: «به او برکت می‌دهم تا پر از مهر و پذیرنده باشد مثل خاک.»


فرشته‌ی آتش گفت: «به او برکت می‌دهم تا گرمادهنده و روشنایی‌بخش باشد مثل آتش.»


و فرشته‌ی باد گفت: «به او برکت می‌دهم تا سبکبال باشد، آزادی‌بخش و رهایی‌آور، مثل نسیم و باد.»


بعد، فرشته‌های چهار فصل دعایش کردند.


فرشته‌ی بهار گفت: «دعا می‌کنم همیشه مثل بهار باطراوت و دل‌زنده باشد.»


فرشته‌ی تابستان گفت: «دعا می‌کنم همیشه مثل تابستان خونگرم و صمیمی باشد.»


فرشته‌ی پاییز گفت: «دعا می‌کنم همیشه مثل پاییز عاشق و دل‌انگیز باشد.»


و فرشته‌ی زمستان گفت: «دعا می‌کنم همیشه مثل زمستان بکر و پاک باشد.»


او چه کسی بود که فرشته‌ها این‌گونه دعایش می‌کردند و به وجودش برکت می‌بخشیدند؟


او فرزند زمین و زندگی بود. نامش را عشق گذاشتند.



نویسنده: شبنم حکیم هاشمی

برکتعشقزمینزندگیداستان
شاعر و نویسنده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید