ادامه از بخش اول:
... بعد از چند ثانیه این صحنه نیز از مقابل نگاهم محو میشود و به جایش مردی باشکوه را با تاجی بر سر میبینم که در میان زمین و آسمان روی تختی جواهر نشان نشسته است. گل نازبو در دست دارد و اطرافش در فضا طلا و نقره و مس و برنز معلقند. او حتما امشاسپند شهریور است، ایزدی که مظهر شهریاری و قدرت فرمانروایی اهوراییست، و از فلزات گرانبها نگهداری میکند. گل مخصوص او نازبو است.
کمکم تصویر تاریک میشود و بعد از روشن شدن، مردی را میبینم با لباسی زرین که بر فراز کوهی بالای یک برج ایستاده است. شاخهای گل سرخ در دست دارد و جهان را نظاره میکند. میدانم که او ایزد مهر است که از مهر و دوستی و عهد و پیمان پاسداری میکند. با وفاداران به عهد و پیمان مهربان است، در مقابل دروغگویان و پیمانشکنان جنگاور است. و گل مخصوصش گل سرخ است.
ثانیههایی بعد ایزد مهر سوار بر گردونهای زرین میشود که چهار اسب آن را در آسمان میرانند. و من فکر میکنم که حتما جایی جنگی درگرفته و او دارد میرود با لشکری دروغگو و پیمانشکن بجنگد.
کمکم تصویر محو میشود و بعد از آن، مردی را میبینم که یک شاخه گلشببوی سرخ در دست دارد و روی تختهسنگی در مقابل عدهای ایستاده است و صحبت میکند. صدایش را نمیشنوم. فقط تکان خوردن لبهایش را میبینم. با خودم فکر میکنم که او حتما امشاسپند سروش است که ایزد پیامآور اهورامزداست، که تجسم کلام مقدس اهورایی است و مظهری از فرمانبرداری در مقابل اهورامزدا. گل مخصوص ایزد سروش گل شببوی سرخ است.
در همان وقت، تصویر مقابلم در تصویر دیگری حل میشود که کرهی زمین را معلق در فضا نشان میدهد، و ایزد سروش سوار بر گردونهاش دارد دور سیارهی زمین میگردد. متوجه میشوم که طبق وظیفهاش مشغول مراقبت از زمین و مخلوقات است.
سپس باز هم این تصویر به تصویر دیگری وصل میشود که ایزد سروش سوار بر گردونهاش در کنار گردونهی ایزد مهر میراند. فکر میکنم حتما ایزد سروش که دروغستیز است و از راستی دفاع میکند دارد همراه ایزد مهر برای پیکار با لشکر دشمنان دروغستیز میرود؛ زیرا که ایزد سروش از همکاران و همراهان ایزد مهر است.
ادامه دارد...
نویسنده: شبنم حکیم هاشمی