مردی را میبینم که کنار ماه ایستاده است. میدانم که او ایزد ماه است. و لحظاتی بعد طی ثانیههایی مثل فیلمی که تندش کرده باشند تصاویر مختلفی از برابر چشمانم میگذرند؛ ایزد ماه از ستارهها مراقبت میکند. از نطفهی چهارپایان نگهداری میکند. گلهی گوسفندان را پرورش میدهد. چشمهها و رودها را جاریتر میکند. طبیعت را سرسبزتر، روییدنیها را بیشتر، و درختان را پربارتر و پر از میوه میکند.
این تصاویر که محو میشوند مردی را میبینم که تنش مثل هوا شفاف است و دارد در فضا میچرخد و میلغزد. بیتردید، ایزد باد است. او ابرها را در آسمان جابهجا میکند. از روی سبزهزارها و گندمزارها میلغزد و سبزهها و گندمها موج برمیدارند. به دور درختان میپیچد و شاخهها و برگهایشان را تکان میدهد. ثانیههایی بعد حس میکنم که حرکات ایزد باد دارد تندتر میشود. تندتر میچرخد، تندتر میلغزد، تندتر پیچ و تاب میخورد، تندتر و تندتر و تندتر... دارد طوفان میشود... در طوفان، تصویر محو میشود و فضایی بیکران از نور و فروغ و روشنایی جایش را میگیرد. چشمهایم از دیدن آن همه روشنی خیره میشود. و کمکم از بطن روشنایی ، مردی بیرون میآید که چهرهاش میدرخشد و هالهای از نور دور تنش دارد. در دستش گل مرو اردشیران (بومادران) است. او حتما ایزد انارام است. ایزد روشنایی و فروغ بیپایان که حافظ روزهای نیک و آرامشبخش است و گل مخصوصش بومادران است.
ثانیههایی بعد تاریکی کمکم تمام روشنایی را میپوشاند و وقتی که دوباره تاریکی کنار میرود خبری از آن فضای نورانی خیرهکننده نیست و به جایش در روشنی معمولی روز، مردی را میبینم که سوار بر گردونهای در آسمان حرکت میکند و جهان را از نظر میگذراند. در سمت دیگری از آسمان ایزد مهر و ایزد سروش سوار بر گردونههایشان دیده میشوند. مرد تازهی سوار بر گردونه هم به سمت آنها میرود و در کنارشان قرار میگیرد. با خودم فکر میکنم که او حتما رشن است؛ ایزد عدالت و دادگری که در مراقبت از جهان و مخلوقات با ایزدان و ایزدبانوان دیگر همکاری میکند، و همراه با ایزد مهر و ایزد سروش بر علیه ناعادلان و دروغپردازان جنگ و ستیزه میکند.
...
ادامه دارد...
نوبسنده: شبنم حکیم هاشمی