وقتی جسم اسیب میبیند به بیمارستان مراجعه میکنیم, اما زمانیکه روان وذهن اسیب مییند چه کنیم؟
چه چیزی در ذهن داریم و سالها نگه داری کردیم که نباید اسیب ببیند؟
اگر دریافتها یا چیزهایی بوده که از بیرون به ما داده اند که دلیل منطقی وجود ندارد که از بیرون دوبا ره تغییر نکند یا اگر کسی باعث تغییرش شد به منزله اسیب زدن بدانیم....
چیزی که با دریافت شعور و اگاهی خودمان بدست اورده ایم چه؟...ایا باید طوری ازان حفاظت کنیم که هیچگاه تغییر نکند؟ یا فریزش کنیم و همواره نگران رسیدن یا تابش حرارتی ازبیرون باشیم؟ که مبادا اب شود و بیرون ریخته شود وذهن ما دوباره خالی از چیزهایی بشود که همیشه چسبیده بوده ایم و دچار رنج حاصل از حرارت و تابش و بارش اگاهی جدید درخود بشویم؟..ولی وای برما اگر نگران همچین جیزی باشیم.یعنی بترسیم از بازشدن یخ ذهنمان ..باز شدن یخ چیزهایی که سالهای قبل سالهایی که شاید دیگر حتی زمان ان خاطرمان نمی اید حتی از چه گسی یا کجا این داده ها وارد ذهنمان شده ...واین به نظر من نقطه مقابل خواست خداوند و سبک افرینش سرشت ماست که یک لحظه تفکر..بهتراز صدسال عبادت...
پس بهتراست بجای دریافت سرسری و رفع مسئولانه گیرنده های خود را برای دریافت شعورو اگاهی قوی کنیم؛طبیعت بهترین منبع و مدرس برای دریافت شعور و اگاهی است..زمانیکه به گلها نگاه میکنیم هزاران گونه مختلف بارنگهای مختلف کنار همدیگر بدون بیمحلی و قهر و کینه مشغول رنگ بخشی و زیبا کردن محیط خود و زیباترکردن جهان برای زندگی موجوداتی که حتی نمیشناسندشان هستند...
ویا شاید بشود درختان در یک باغ میوه را دید که هرکدام میوه خود رادارد ویکی گلابی میدهد و در کنارش یکی سیب و یکی گیلاس و هیچکدام ادعای خوشمزه تر بودن یا زیباتر بودن برای هم ندارند ونسبت به هم مغرور نمیشوند ویکدیگر را نفی نمیکنند یا سعی درحذف یکدیگر ندارند شاید اگر ازکودکی بیشتر و بهتر به انها نگاه میکردیم و میدیدم که همه درکنار هم سعی در ایجاد تنوع بیشتر در فضای بیرونی ما و سبد رنگی ما دارند بی هیج ادعا هرگز کسی را نفی نمیکردیم که تنهایش بگذاریم یا هرگز طعم تفکر کسی را تلخ جلوه نمیدادیم و دنیا رابرای خودمان سخت نمیکردیم ...