ساعت روی کامپیوتر داره11:17شب رو نشون میده 15 ساعت از شیفت 24 ساعتم گذشته تا 8 صبح باید بیدار باشم البته نه بیدار بیدار می تونم ساعت 3 و 4 تا 6 صبح یه چرت ریزی بزنم ولی خوب سخته دلم واسه دقلو های 2 ساله تنگ شده اگر الان اینجا بودن محکم بغلشون می کردم چراغ ها رو خاموش کردم فقط نور 9 تا lcd 40 اینچی تو صورتم هست که شبکه رو مانیتور کنم سمت چپم یه پنجره بزرگ هست که باز هستش و یه نسیم خنک پاییزی داره ازش میاد به سمت داخل و کمی سردم شده یه دقیقه پیش خیلی یواشکی یه نخ سیگار کنار پنجره طوری روشن کردم که توی دوربین معلوم نشه و کنار پنجره کشیدم و داشتم به این فکر می کردم که بیام اینجا و بنویسم از بچگی نوشتن حالم رو خوب میکرد ولی هیچ وقت نتونستم یه نویسنده خوب بشم یا شاید بخاطر اینه که اصلا سعی نکردم از توی یکی از lcd ها که دوربین های توی کوچه جلوی درب رو نشون میده دارم کوچه رو نگاه می کنم فقط سکوت و گاهی صدای ماشین هایی که رد میشن و نورشون توی دوربین دیده میشه ... هی یه گربه هم الان خیلی آروم و با طمانینه داره از جلوی درب رد میشه یه جوری راه میره که انگار خستس فکر کنم زیاد راه رفته و زیاد فکر کرده شاید هم گرسنه است همیشه وقتی اینجوری سکوت میشه به یه چیز فکر می کنم به نظر شما سکوت به عدم وجود صدا می گن ؟ یا این فقط تعریف ما هست مگه میشه هیچ صدایی وجود نداشته باشه بلاخره یه چیزی هست که ما نمیفهمیم داره بهمون یه چیزی می گه همیشه سعی می کردم بفهمم چی میگه قبلا ها سکوت رو دوست داشتم تنهایی رو اما تازگی ها دلم میگیره فردا صبح باید از اینجا برم به محل کار دومم تا شب برم خونه خیلی درگیر مادیات شدم خوب خرج ها بالا رفته وقتی خرج بالا میره و تو هم مسول 3 نفر دیگه هستی مجبور میشی به این دنیایی که نمیدونم اسمش رو زیبا بزارم یا زشت تن بدی به همه کارهایی که دوست نداری انجام بدی و مجبوری انجام بدی ببینم راست میگن این دنیا مثل یه زندانه که روحت رو زندانی کرده به نظر من که اینجوریه اگر اینجوری نیست پس جرا من همش حس اینو دارم که یه روزی پرواز می کنم همش صحنه هایی از جاهایی که تاحالا ندیدم میاد توی ذهنم دلم می خواد گریه کنم اما نه یه مرد که هیچ وقت گریه نمیکنه واین جمله همیشه توی ذهنم باعث شد یه غرور الکی در من ایجاد بشه که یه مرد هیچ وقت نباید از کسی کمک بخواد یه مرد همیشه خودش و خودش تنهای تنها و باید تنهایی از پس همه مشکلات بر بیاد مثل اون حرف شریعتی که میگه:
( این درختان بی باک صبور وقهرمان که علی رغم کویر و بی نیاز از اب و خاک و بی چشم داشت نوازشی وستایشی از سینه ی خشک و سوخته کویر یه اتش سر میکشند و میاستند و میمانند.بی هراس مغرور تنها و غریب. این درختان شجاعی که در جهنم میرویند، امّا اینان برگُ و باری ندارند، گلی نمی افشانند ثمری نمیتوانند داد.شور جوانه زدن وشوق شکوفه بستن و امید شکفتن در نهاد ساقه شان یا شاخه شان میخشکد و می سوزد)
تا صبح باید بشینم حداقل 8 ساعت دیگه کنار این پنجره با نور کم اتاق و یک پاکت سیگار نصفه...