شهرزاد قصه‌گو
شهرزاد قصه‌گو
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

شب بیست و هشتم" یا "بپر تو عمیق"

شهرزاد قصه‌گو، هر شب در "عدم اطمینان" نفس کشیده است. از آن دم می‌گویم که نمی‌دانی، هیچ تصوری نداری که کدام پیش‌بینی‌ات به واقعیت بدل می‌شود. ملکه‌ی افسانه‌سرا، هر شب، در شک و تردید قصه بافته و جانش را برای یک تماشای سپیده دمی نو در گروی کلمات و جادوی علی بابا قمار کرده است.

"عدم قطعیت"، ترسناک است. موجی است توامان از هیجان و وحشت. شوق و تردید.

سه ماه دیگر به شهر دیگری می‌روم و مهاجرت اصغر مجددی را تجربه می‌کنم. امینه نخواهد بود، همینطور بلا سگش. همه چیز از نو بالا پایین خواهد شد. منظره‌ی پنجره، مسیر رانندگی تا مدرسه‌ی جدید، هم‌خانه‌ای که شاید به زبان من حرف بزند.

نگرانم؟ نه واقعن. جان و حوصله اش را ندارم. اما، پریدن در این عدم قطعیت، دوباره و چند باره، هیجان زده‌ام کرده است.

شهرزاد قصه گوهزار و یک شبمهاجرتقطعیتزندگی
من شهرزاد هستم. قصه گفتن را خوب بلدم. فیلم می‌سازم، عکس می‌گیرم و هزار و یک شب روایت می‌کنم. در حاشیه کوه الوند، همدان، محله‌ی جوادیه بزرگ شدم. الان ساکن شهری کوهستانی در قلب غرب وحشی هستم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید