اینجا بودیم، درسته؟ چرا نوشتن یا انجام کاری که هدف یا آرزوی بزرگ ماست، تبدیل به بحران میشود؟
من برای نوشتن در هزار و یک شب، دچار وسواس یا تعویق نمیشوم. از انجامش لذت میبرم. ولی برای نوشتن یک صفحه فیلمنامه، چهل بار آداب عوض میکنم. پر و مرکب، کاغذ کاهی و خودنویس، دستگاه تایپ. چه میشود اگر برای لحظهای به چشم بازی محبوبم به این روند نگاه کنم؟
بوم! انضباط!
هیچ شاهکاری یک شبه خلق نشده. آرام بگیر و به تداوم و پیوستگی ایمان بیاور.
شبیه تصویری نیست که از یک نویسنده در ذهن دارید؟
من هم همینطور. بعد از این که چندین روتختی و ملحفه را با خودکار و خودنویس جوهری کردم، حالا زیر دستم حوله میاندازم و مشق مینویسم.
یک بسته کاغذ آ چهار(که در این سرزمین ۵۰ ستاره، کمی کوتاهترند) تعدادی روان نویس رنگی، خودکار آبی و موسیقی بی کلام.
اول هر برگه مینویسم ”چه میشود اگر...”
این جمله کمکم میکند به خودم و عدم قطعیت، اعتماد کنم. خلاقیتم مثل فرفره میچرخد و مچ دستم از سرعت انتقال و خستگی میکوبد.
من اعترافی دارم. من عاشق نوشتنم.
یادداشت روزانه، فیلمنامه، داستان، هایکو و هزار و یک شب
وقتی مینویسم، عجله ندارم. برای تمام کردن جمله. میشود اشتباه کرد، امتحان کرد، سنجید. نوشته، را بر سنگ که ننوشتم، کاغذ است و من.
این جمله منتسب است به همینگوی یا نویسندهی بزرگ دگری. نمیدانم.
بهترین راه نوشتن، دوباره نوشتن است.
بازنویسی و بازنویسی و بازنویسی.
چه میشود اگر، بیدغدغهی عالی بودن، یک بار انتهای افق روایت را دید.
من دیدم.
مزهی شکلات شیری طلایی میداد. طعمش را نشنیدهاید؟ انتهای روایت را پیدا کنید.
نان، عشق، کلمه.
شاعر بی نان.
نانوای الکن.
عاشق بی شعر.