شهرزاد قصه‌گو
شهرزاد قصه‌گو
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

”شب صدم” یا ”شهریارا”

ما زنده‌ایم.

به شوق خلق، به میل مراقبت و طبع لطیف.

یادت نره زنده‌ای. یادم نمی‌رود که زنده‌ام. یادم نمی‌رود این زندگی که تمام آن‌چه معنای بودن است در زنده زیستن رنگ می‌گیرد.

دلم اسباب‌بازی جدید می‌خواهد و هم‌بازی. از پازل بازی کردن گردنم گرفته و دوچرخه‌ام را ول کرده‌ام.

شهریارا، بیا برویم باغ پشتی، آن‌جا که هیچ کس نیست، نه من، نه تو، نه غرورم، نه سلطنتت، نه قصه‌هایم.

برویم خنکی هوا بو کنیم و سنگ بیاندازیم در رودخانه. من شنا نمی‌دانم. مواظبم هستی؟

شهرزاد قصه گوهزار و یک شبصد
من شهرزاد هستم. قصه گفتن را خوب بلدم. فیلم می‌سازم، عکس می‌گیرم و هزار و یک شب روایت می‌کنم. در حاشیه کوه الوند، همدان، محله‌ی جوادیه بزرگ شدم. الان ساکن شهری کوهستانی در قلب غرب وحشی هستم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید