بفرمایین نهار محشر، بفرمایین شادی و خوشحالی.
عشق، آه، ای عشق، چهرهی آبیت پیدا نیست.
این بشقاب واویلا را همخانهام برای نهارمان تدارک دید و عرش کبریا هستم. پریروز نوشتم هنوز روتینم دستم نیامده؟ هنوز همانجام.
روتین، فقط ترتیب انجام امور که نیست، بلکه نمودار هیجان عاطفی را هم شامل میشود.
من تا یک هفته پیش، هر روز تا ساعت ۵ تنها بودم. روزی دو بار، بلا، سگ همخانهام را برای گردش بیرون میبردم و سه روز آخر هفته، عصرها، در جلسات آنلاین وقت میگذراندم. امروز، وسط روز، رفتیم کافه و منچ بازی کردیم و قهوهی سرد با چهار شات اسپرسو خوردم. نهارشامم را ساعت سه بعدازظهر خوردم.
آمان بدهم، روح و جانم عادت میکند. به زندگی جدید. فقط هنوز برایم حضور ایرانیان هم سن و سالم غریب است. من از یک سال همخانگی با امینه، نیم عرب نیم آمریکایی میآیم,
تعارف یادم رفته است. چند بار تشکر کردن، اصرار کردن و مدام مرسی گفتن.
باور کنید خودم را لوس نمیکنم وقتی که میگویم برایم غریبه شده. یا از دهنم عبارت انگلیسی بیرون میپرد. آدمیزاد، بندهی عادت است.