شهرزاد قصه‌گو
شهرزاد قصه‌گو
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

"شب صد و چهل و هفتم" یا "سردرد"

اکر نیامده بودم چطور؟ اگر انفدر خوشحال نبودم چی؟

اکر نیامده بودم چطور؟ اگر انفدر خوشحال نبودی چی؟


اگر تو نمیامدی، جرات گفتنش اکر نیامده بودم چطور؟ اگر انفدر خوشحال نبودم چی؟


این قصه‌ای است که نوشتم، وقتی قرص سردردم را تازه خورده بودم و گیج احساس شادمانی کاهش درد بودم. چشم‌هایم باز نمی‌شدند و فکر می‌کردم چه جمله‌ی ماندگاریبه هزار و یک شبم اضافه کرده‌ام.

الان ۵ ساعتی دیرتر است. نیمه شب، از خواب بیدار شده‌ام و بی‌خواب شده‌ام. یک ماه گذشته، روتین خوابم را بین تلفن‌های آخر شب، بازی آنلاین و فیلم دیدن گم کرده‌ام. من آدم شب نیستم. اصلن بلدش نیستم. وقتی آفتاب از سینه‌ی آسمان می‌رود، من هم داس و بیلم را باید بگذارم گوشه‌ی زمین و بروم در کلبه‌ام بخوابم.

من آدم شب نیستم. شب‌ها، کم حواس و کمی خنگ‌ام. بدن و ذهنم، در تنظیمات کارخانه‌ای روزمحور تعریف شده است. خواب صبح به جانم نمی‌چسبد و در یک ماه گذشته، اندازه‌ی شش ماه، میگرن داشته‌ام.

زیر چشم‌هایم گود شده، گیجم و خب، اسباب‌کشی‌ام و آغاز این زندگی نو هم مزید علت این بی‌قراری است.

نادیده گرفتن یک مشکل، از هر جنس و شکلی، شاید تسکین لحظه‌ای باشد، ولی کمی جلوتر یقه‌مان را می‌گیرد.

بدخوابی‌های اخیر هم امشب مرا گوشه‌ی رینگ گیر انداخته و با بی‌انصافی، زیر چشم‌هایم مشت می‌کوبد و گره‌ی عضلاتی شانه‌ی راستم را هدف می‌گیرد.

خواب، خوراک، مدیتیشن، خلوت، ورزش، بی‌جواب نگذاشتن پیام‌ها و دوری از فضای مجازی نسخه‌ی نجات من است.

حالا برگردم به قطعه‌‌ای که مد نظرم بود:

اگر نیامده بودم چطور؟ هرگز این بودن را زیست نمی‌کردم و انقدر شادمانی نمی‌دیدم چه می‌شد؟

اگر نیامده بودی چطور؟ تو، تویی که حتی نمی‌دانم لبت را هیچ وقت به خنده گشوده‌ای یا نه.


اگر تو نمی‌آمدی و فقط من بودم، جرات شنیدنت را بیشتر داشتم.

هزار و بک شبشهرزاد قصه گو
من شهرزاد هستم. قصه گفتن را خوب بلدم. فیلم می‌سازم، عکس می‌گیرم و هزار و یک شب روایت می‌کنم. در حاشیه کوه الوند، همدان، محله‌ی جوادیه بزرگ شدم. الان ساکن شهری کوهستانی در قلب غرب وحشی هستم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید