عکس تزیینی است دوست عزیز. چرا؟ چون چند هفتهای است که به جای نوشتن با لپتاپ، با شمع و عود و پشت میز، روی تخت دراز میکشم و از این مستطیل کوچک مینویسم. پس عکسهای لیبلخوردهام را نخواهیم داشت تا آن دم که این دههی نودیه به پایان برسد.
از خوبیهای گوش شنوا نداشتن بگویم؟ کسی نفهمید و نخواند و ندید که ترتیب شبها و قصههای این ده شب را بهم زدهام. البته که دو سه خوانندهی وفاداری که هنوز مرا میشنوید، سلام.
اینجا لب اقیانوس اطلس و من سرم درد میکند. از هیجان حضور مهمان در خانهام، اندوه رفتنش، آرامش بازگشت خلوتم و ابراز و ابراز و ابراز.
هفتهی غریبی را گذراندم. پایم به زمین نبود. روحم رویا میبافت، دلم از هیجان میپیچید و جسمم مدام رانندگی میکرد. خستهام؟ خیلی شهریار، خیلی.
یک فیل روی شانههایم نشسته. شهریار تو فیل از نزدیک دیدهای؟
من وقتی شسلی کوچکی بودم، دایی امیر صدایم میکرد فینگیلی. فکر میکردم یعنی فیل کوچک. حالا هم دامبو، فیل کوچک بر شانهام نشسته و میخواهد پرواز کند. هی، فیل کوچولو، نترس.
نه ازپریدن. نه از نپریدن.
تو کافیای. اندازهای. خوبی. ارزشمندی.
همین که فیل هستی کافی است. لازم نیست بپری، بجهی، خلق کنی، مشهور بشوی، دکلته بپوشی، آشپزی کنی، تلاش کنی، تلاش کنی، تلاش کنی.
فیل کوچولو، که برشانهام نشستهای بیا پایین. بیا بنشینیم خودمان را در این آیینه چینی دید بزنیم. بیا بخندیم که کافیایم. به اندازهی کافی قشنگیم، دوستداشتنیایم، باهوشیم و موفق.
بیا فیل کوچولو. بیا و با من برقص. من به تو قر خردادیانی یاد میدهم، تو به من رقص فیلی.