شهرزاد قصه‌گو
شهرزاد قصه‌گو
خواندن ۳ دقیقه·۵ ماه پیش

شب هفتصد و هشتاد و دوم یا بچه‌بازی

فکل‌مون رو تاب دادیم، پیرهن تابستونی پوشیدیم بریم مجلس نتورکینگ.

سال‌ها قبل، یه اصلاحی داشتم «فلانی رو بفرستیم تو بشکه» به کنایه از غیبت کردن. بشکه هم بشکه‌ی گه بود منظور.

امشو، مرد ساکسیفونیست رو می‌اندازیم تو بشکه.

این سومین ساکسیفونیست زندگی منه. اولیش، مردی بود که هنوز در یکی از خفن‌ترین گروه‌های موزیک ایرانی می‌زند و می‌خواند. دومیش، بیلی نامی بود که دنبال بازی بود و دم یک بار سر صحبت را با من باز کرد و من وحوشت کردم. سومیش هم این مرد بچه‌دار.

مرد ساکسیفونیست شماره‌ی سه، که به اختصار جی‌ صداش می‌کنیم، من رو در اینستاگرام اد کرد، بعد از شل‌دستی من که یکی از پست‌های عمومیش را لایک کرده بودم. بعد از مجلسی که اجرا داشتند و من در کوهستان بودم، بهش پیامی دادم که کی دوباره اجرا دارید که بی‌پاسخ گذاشت و در ادامه، مرا در فیسبوک اد کرد.

خلاصه که دیروز، که در مجلس نتورکینگ شواپ کردم، ایشان هم مشغول ساز زدن بودند. اتاقی نسبتن خلوت با نهایتن چهار مخاطب. وسط‌های مجلس، در صحبتی عمومی از من و استیو، دیگر مخاطب داخل اتاق پرسید موزیک فیلم بزنم یا هاوس؟ بعد از این که روی تم اینترستلار ساکسیفون زد، پرسیدم درخواستی هم می‌زنی؟ ازش خواستم موزیک لالالند را بزند، حضرت جان لجند.

زد. بدی نبود. گفتم نگران بودم خاطر این موزیک را خراب کنی، ولی خوب بود. با غرور جواب داد من چیزی را خراب نمی‌کنم! به نظرم بچه پررو آمد و کمی شکننده.

بهش گفتم خوشحالم در دنیای واقعی می‌بینمت. پریز را زد به برق و ان‌بازی که…اوه! ما همو می‌شناسیم؟! خواستم بگویم ان‌تیلیت، تو ما را دنبال کردی در اینستا و فیسبوک و استوری‌هامان را دید زدی. ساکسیفون تو حلق آدم دروغ‌گو.

خوشم نیامد.

پرسیدم چند وقت است ساز می‌زنی؟ جواب داد از چهار سالگی. الان ۳۹ ساله‌ام و می‌خواهم ۴۰ سالگی روی استیج باشم.

جهانش دور خودش می‌چرخید و از من سوالی نپرسید. اجرایش که تامام شد غری زد که شت! ویدیو ضبط نشده. گفتم هه! کمک می‌خوای واسه ویدیو و نورپردازی.

وقتی حالم را بگیرند، حالشان را می‌گیرم.

از سالن اجرایش بیرون زدم و‌ استوریهایش را میوت کردم که اتفاقی بهش توجه ندهم.

بچه‌بازی است؟ شاید! ولی بچه‌ها را نباید جدی گرفت.

دنبال راه حل هستم. برای پرش افکار و اضافه وزن. گفته شده، سفارش شده و در احادیث آمده که، صبح‌ها مدیتیشن کنید و عصرها بروید باجگاه. به سان هرچیز دیگری، قدم اول بازگشت سخت است و می‌دانم تا برنگردم، بی‌قراری خواهم کرد.

عصر شنبه‌ای، خودم را به خواب زدم. با تنفس شکمی و تمرکز، چرتی عصرانه زدم، شاید که این تمدد اعصاب یاری بدهد، وقتی بیدار می‌شوم تنبلی را پیشه نکنم.

هرچند که تنبلی، برای هر کدام از ما، در عرصه‌های مختلف، معنای خودش را دارد.

درس می‌دهم، دو کلاس مختلف را، غذای خانگی می‌پزم، خانه‌ام منظم است، قبوض پرداخت‌شده.

اما فراری‌ام از نشستن پشت میز کار جدیدم. امروز دیگر تنها نقطه‌ی انضباط نیافته، گلدان‌ها را هم مرتب کردم و مجدد نهیبی به خویش زدم که چته بابا…به خودت بیا زن.

خودم جواب دادم با من دعوا نکن! وگرنه بیشتر قهر می‌کنم.

خلاصه که عصر شنبه است و همه چیز و همه جا نظم یافته و وقت خلق است جانا.نترس

هزار و یک شبشهرزاد قصه گو
من شهرزاد هستم. قصه گفتن را خوب بلدم. فیلم می‌سازم، عکس می‌گیرم و هزار و یک شب روایت می‌کنم. در حاشیه کوه الوند، همدان، محله‌ی جوادیه بزرگ شدم. الان ساکن شهری کوهستانی در قلب غرب وحشی هستم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید