بالام، در بالاترین وزن تموم عمرم. سرمای سفتی خوردم وسط هلاهل گرمای فلوریدا. دیزنی رفتن بود یا پرواز یا آب به آب شدن؟ نمیدونیم. ولی یه هفتهی تموم فقط فین کردم و قرص سرماخوردگی با دوز بالا زدم.
امروز که جمعه باشه، سرماخوردگی از تنم رفته ولی هنوز گوشام کیپه. موهام رو شستم. خونهام رو برق انداختم و هر چند با شلدستی، فردای جارو و تی مشتیای که کشیدم، فنجون قهوه رو برگردوندم کف سالن. با خودم دعوا کردم که زن سالمی، فلجی مگه میریزی؟
فکر کردم با این اخلاق تخمی چه بهتر بچه ندارم.
بازگشتم از فلوریدا کمتر از چیزی که تصور میکردم احساساتی بود. نشستم بیخ هواپیما، با تن سرماخورده و دعادعا که زودتر برسم به تختم.
یه هفتهایه که برگشتم به زندگی عادی و تدریس با بالاترین وزن ممکن.
دوست دارم زودتر برگردم به فوکوس کردن روی پروژههام یا حداقل اپلود کردن عکس تو اینستا.
میز و صندلی کار خریدم و هنوز پشتش ننشستم کار کنم.
روتین میخوام. روتینی واسه پیروزی.
امروز که جمعه باشه دارم میرم یه مجلس نتورکینگ همراه با موزیک و فلان.
ته دلم، ایدهام نتورم با مرد موزیسینیه که بچهداره و توی اینستا دوستیم.
فرهنگیه یا هجرتی نمیدونم. ولی رسیدم اونجای ماجرا که به آدمهایی جذب میشم که یه بار طلاق گرفتن! یا بچه دارن.
سی و پنج سالگیه؟ یا قانون سفت دیت نکردن با جوونتر از خودم؟! نمیدونیم.
دماغم پوست پوست شده انقد با دستمال کاغذی چلوندمش. پروژههام منتظرند که دست به عمل بزنم. خودم میخوام بدوم و مدیتیت کنم. ولی جای همهشون، با موی خیس دراز کشیدم و دوست دارم چرت بزنم و نهار کباب بزنم بخوابم.
ساعت ۳ میرم این مجلس نتورکینگ و پیرهن مشکی تابستونی جدیدم رو میپوشم.
ببینیم بختمون توی نتورکینگ وا میشه یا نه.
با ما باشید، از قلب غرب وحشی!