که سرما خوردهام مو. عزیز جان. جبگر جان. دل ای دل ای دل ای دل.
شب ۷۰۸
با دماغ کیپ چشمان داغ کمی تب، در همسایگی زوجی که صدای زناشوییشان بلند است.
حضرت مبل را، به تنهایی، ساختم.
مادر و پدر استقلال شهید شد.
شما حجم رو ببینی وحشت میکنی.
من اما. وحشت نمیکنم. نمیترسم. نفسم میرود میاید.
فردای مبل است و همچنان مریض و در این سرای بیکسی، کسی سوپ نمیآورد. پس، از راه کلاس پیچیدم آمدم کافهای وسط شهر. به صرف سوپ مرغ.
امشو، ژیگولو میآید سر کلاسم که از روند کار طفلان مسلم ویدیو بگیرد و فلان.
من اما مریضم و وسط روز، امدم و سوپ و بعد خانه که شاید دو ساعت چرت قدرتی، حالم را سرحال کند.
طبیعی است برایم.
همیشه آن وقت که نباید، پریود میشوم. دم پرواز، لحظهی دفاع تز، صبح فیلمبرداری.
همیشه آن وقت که نباید گاوم میزاید. سرماخوردگی روز آمدن ژیگولو به کلاس. که هی فین فین کنیم و با دماغ قرمز و چشم بیحال وصدای خروسی فک بزنیم.
دعا کنید شفا بگیرم دو ساعته، بروم قرتیگری