وسط کووید بود که لیست نوشتم چی میخوام باشم. الان، سال ۲۰۲۴، پیراهن شماره ۹ رو تن کردم و استاد دانشگاه شدم.
در مراسم فارغالتحصیلی دانشجوهام شرکت کردم و لباس اکادمیک بر تن کردم. احساس مهم بودن کردم دقایقی.
بارون سفتی به مجلسمون زد و خوب، پانچو و چتر پخش کردند و ما، در میانهی پریود و حال جسمی داغان، استوارانه نشستیم.
استاد دانشگاهی که کنارم نشسته بود، کارن، گفت سی و یک سال است، هر بهار، به تماشای فارغالتحصیلی بچهها مینشیند. من چند روز دیگر سی و پنج ساله میشوم.
شب و مهتاب و زیبایی، شهر را میبوسد. من اولین سال اکادمیک زندگیم را در این شهر کوچک در قلب غرب وحشی به پایان رساندم و آمادهی یک تعطیلاتم.
دوست دارم سفر بکنم، ولی برای سفر خستهام. بیشتر دوست دارم کمی به دور از انسانها، ابزار، و ددلاینها، بفهمم که چه آموختم و چه چیزهایی را نمیخواهم.
دوست دارم جزوهای تالیف بکنم برای کودکانم.
حجم کار و فشار و دویدن و کمخوابی و کمر درد و پریود توامان، از ذهنم خارج است. از راندن این غول سفید، تا دو روز متوالی برنامهی تلویزیونی زنده.
فاینال بچهها را به راه انداختم.
به هنگام خداحافظی با بچههای بازیگری، اشکی ریختم.
انجمن شاعران مرده را تماشا کردهاید؟ آه کاپیتان! من فکر میکردم قرار است چنین، عاشقانه معلمی کنم. اما همهاش فیلمه.
چطور واقعیت در برابر فیلم شدن مقاومت میکند؟
دیشب خواب دیدم که بارها سر شاگردانم داد زدم و نتوانستم کلاسم را کنترل کنم.
الان، که وسط آشفتگی مطلق آپارتمانم در قلب غرب وحشی نشستهام، در فکر اینم نهار چه بخورم. چطور این آشوب را مرتب کنم و از ذهنم، به آرامی و آسانی میگذرد که…از آن مرد خبری ندارم.
آن مرد، که قبلتر خبرنگار شبکه خبر شهر بوده، در تعامل تواناست و برنامهریزی زمانی خیر.
سه دیت داشتیم که هر سه را کنسل و از دو تایم یافت. سومیاش را جمعه گفت نمیتواند شنبه مرا ببیند و من با همان فرمان، کمی بیاهمیتی، کمی اعتراض خرجش کردم.
خایه میخواهد، خایهکشی ملت. پذیرش پیشاپیش این که ممکن است پیدایشان نشود. یا بروند. یا شاید زیادی تند یا تیز یا سریع عکس العمل نشان دادم.
نهایتن، ما همه لایق احترامیم و بس.
کنجی از مبل را خالی کردم بتوانم بنشینم. دلدرد پریود دارم و کوفتگی اعضا و جوارح و سوختگی اعصاب.
امروز، روز مادر است در امریکای جهانخوار. ما که از مادر دوریم و اشکی هم ریختهایم و بیحوصلهترینیم.
آشوب و آشوب.
بیش از آشوب بیرونی، درونم در هم گوریده شده و راهی برای بازیابی آرامش، نظم از برون به درون است.
دیرتر خانه نظمی گرفت. باشگاهی رفتیم و وزنهای زدیم. امتحان زبانی دادیم، مسیجهای آن مرد را پاک کردیم و کمی به در و دیوار غر زدیم. ظرفها را نجات دادیم و لباسها و پستی در اینستا هوا کردیم و حالا، با موهای نیمه خیس، پاسی از شب، بی نگرانی هیچ چیزی، با آرامش خواهیم خسبید.