شهرزاد قصه‌گو
شهرزاد قصه‌گو
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

"شب هفدهم" یا "زندگی هنوز خوشگلیاشو داره"

هنوز آفتاب پایین نرفته بود که عنوان قصه را نوشتم "شب هفدهم" یا... بخش دوم نام قصه‌ام هم نمی‌دانستم که صفحه لپتاپ را رها کردم و از خانه زدم بیرون.

می‌دانستم روز تمام نشده، من هم تمام نشده بودم. هنوز دلم پر بود از کلمه و گوشم پر از صدای پینک فلوید.

آسمان آبی، پر از پنبه‌های ریز ریز بود و دل من لبریز از شوق. شوق زندگی است اسمش؟ وقتی که از دیدن خورشید لبه‌ی افق به وجد می‌آیی؟ دوست داشتم عکس بگیرم. دستانم را جلوی شعاع‌های طلایی آفتاب پر توان دم غروب گرفتم. مثل یک قیچی. دو فریم درآوردم و تا کردم گذاشتم توی جیبم. برای دیر وقت‌تر که خسته ام. که مغزم جای نواخت گیتار محشر پینک فلوید را ندارد. برای این لحظه‌ی آرام آخر شب که اهل خانه خفته‌اند و من انگشتانم را بر کیبورد لپتاپ می‌رقصانم.

شاملو برایم از سکوت و سخنان ناگفته اش می‌گوید " چند بار دامت را تهی یافتی؟" تو چند بار دامت را تهی یافتی که انقدر غریب، استوار و دنیادیده از جهان آرامش و سکان رها کردن قصه می‌گویی؟

من یک بار زندگی کرده‌ام، تا جایی که می‌دانم. حالا، انگار سوار بر قایقی، بر رودی روان سوارم. هیچ نمی‌شنوم جز صدایش، " و با سومین بانگش درمی‌یابم که رسوا شده‌ام"

دلم برای بابا تنگ شده. نه چون مدت‌هاست با هم ماشین سواری نرفته‌ایم یا این که دستم را در دست‌های محکمش نگرفته است. دلم برای بابا تنگ شده، چون بابا عاشق شاملوست و شسلی وقتی بچه بود، فکر می‌کرد شاملو و بابا یک نفرند.

"و هر دانه ی برفی به اشکی نریخته می‌ماند" بابا.

البته که زندگی هنوز خوشگلیاشو داره بابا، تازه قرار است برایت کشک بادمجان با متد گیاهخواری بپزم، کیف کنی به مامان بگویی، فریبا خانم، الحق این کشک بادمجان را روی سنگ هم بریزی، می شود سنگ را خورد. هرچند که هنوز هم بعد خوشمزه‌ی این شوخیت را نفهمیدم، به نظرم خنده‌دار است.

چه ترکیبی برایتان ساختم امشب. سوار قایقم، بر رودی روان، خیره به آسمانی پر از بچه پنبه، صدای شاملو در سرم است و بوی بادمجان کبابی در دماغم.

"کسی می گوید آری" به تمام این زندگی که خوشگلیهایش ته ندارد.

شهرزاد قصه گوهزار و یک شبشاملوپینک فلویدکشک بادمجان
من شهرزاد هستم. قصه گفتن را خوب بلدم. فیلم می‌سازم، عکس می‌گیرم و هزار و یک شب روایت می‌کنم. در حاشیه کوه الوند، همدان، محله‌ی جوادیه بزرگ شدم. الان ساکن شهری کوهستانی در قلب غرب وحشی هستم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید