A girl with a big smile
A girl with a big smile
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

چهل سالگی

در بالکن رو باز میکنم. حدودا چهل ساله ام. شال بافتنی سبکی به رنگ صورتی چرک روی دوشم انداخته ام. تکیه میدم به دیوار کنار بالکن. سکوت شب، صدای جیرجیرک ها، نور خونه ها، اتوبان ها، پهنه کبود در امتداد اون. نفس عمیقی می کشم. جعبه فلزی باریکی رو توی دستم فشار میدم. رد خطوط برجسته اون رو با دستم لمس میکنم May all your dreams come true

لبخند نازکی روی لبم میشینه. جعبه رو باز میکنم. به ترتیب سیگارهای باریک نگاه میکنم. سیگاری از وسط برمیدارم. میگذارم بین لب هام .فندک ماتیکی کوچیکم رو از توی جیب پشتی شلوار جینم درمیارم. صداش توی گوشم میشینه

- مامی این چرا رنگ نمیده؟

- این مجیکاله مامی

سیگار رو آتیش میزنم. بعد اینهمه سال هنوز بلد نیستم باید چجوری بکشم. فقط چس دود می کنم. میشینم روی صندلی وسط بالکن. پاهام رو دراز میکنم و میگذارم روی نرده های روبرو. ذهنم فلش بک میزنه.

- ارتفاع رو دوست داری؟

- دیدن شهر رو از ارتفاع دوست دارم.

- دلت نمیخواد خودت رو پرت کنی پایین؟

- چرا باید همچین حماقتی کنم؟ دیدن این صحنه، آرامش، این سکوت برای من خود امید به زندگیه.

- باد تندی وزید. خاطره شیان برام زنده شد. » فیووریت اسپات!». بی توجه به خاکی شدن لباس هامون نشسته بودیم اون بالا. محرم بود؟ چراغ های راه پله ساختمون های شهرک امید …. اونهمه چراغ، صدای باد توی سکوت شب. هر از گاهی صدای پارس یکی دو تا سگ. باد تند شد. طوفان شد. خاک بلند شد. ولی برای ما اصلا مهم نبود. من زل زده بودم به دنیای سیاه روبروم. اون زل زده بود به من

- خوشحالی؟

- اوهوم

- تا اینجا اومدیم میزاری ببوسمت ؟

- تو که بدت می اومد توی فضای بیرون کسی رو ببوسی

- .....

طعم لب هاش یادم نبود. بعضی بوسه ها فارغ از صاحب لب هاشون بیادموندنی میشن. اما اون نبود. در عوض اونی که توی ماشین وسط دعوا بهم داده بود یادم بود. داشتیم از سیاه بیشه برمیگشیتم. عصبانی بودم و قهر. زیر گوشم پچ پچ میکرد و داشت از دلم درمیاورد. صادق باشم موفق هم بود. بعنوان تیر آخر بوسیده بودتم. تند، ظریف و ماندگار! لبهاش خشک بود. ته مزه بستنی که خورده بود هنوز روش مونده بود. بوسه خشک و شیرینی بود. کسی توی ذهنم گفت اره کلا هرزه بامزه ای بود. خندم گرفت دود رفت توی گلوم سرفه ام گرفت. در بالکن باز شد، برگشتم به عقب. لبخند زد. لبخند زدم و دوباره به جلو نگاه کردم. نشست کنارم. دستش رو انداخت دور گردنم

- بالاخره خوابید . امشب مجازه؟

خندیدم. جیب پایین شلوارکش رو باز کرد یه بسته مارلبرو درآورد. چشم غره رفتم

- اوه اوه لو رفتم.

بسته رو باز کرد نشونم داد

- ببین فقط یدونه کشیده بودم. تو دماغت تیزه بکشم میفهمی

نگفتم خیلی وقت بود میدونستم عصر ها میکشه. به روش نمی آوردم. استرس داشت و عادت نداشت با من حرف بزنه . نشستیم کنار هم. سنگینی دستش روی شونه چپم. خنکی هوا. آرامش زندگیم. بوی تند دود سیگارش . یادم افتاد روزی توییت کرده بودم: [تمام آنچه از زندگی میخوام. یک بالکن در ارتفاع رو به سکوت شهر، دو تا صندلی، من، اون، یه دنیا سکوت]

لبخند زدم. توی ذهنم مرور کردم تمام بالکن های توی شب رو ، تمام ارتفاعاتی که ایستاده بودم و به دنیای کوچیک، آدمهای کوچیک و چراغ های رنگی رنگیش زل زده بودم.

بام تهران

بالکن ویلای رامسر، ترکیب صدای غورباغه ها و جیرجیرک ها. بحث های اعصاب خردکن. آلبالو نعنا

بالکن آپارتمان شماره 6، خیابون یاسر، بادی که موهامو تکون میداد، صدای برگهای درختها وقتی بهم میخوردن. دنیا دنیا آرامش. صدای احسان خواجه امیری. چی میخوند؟ آها آهنگ سی سالگی.

بام کاشونک. کافی شاپ امیرشکلات. صدای بلند قهقهه هام.

بالکن ویلای شاهان دشت. صدای دارکوب. کرسی. –" من حاضرم برای تو بمیرم".

بالکن آپارتمان 114 ام. طعم گس تکیلا. صدای موزیک غربی که ازش متنفر بودم. اسمش چی بود؟ لیلی؟.

با دستش موهای کنار گوشم رو کنار زد .

- امشب گفت مامی یه لیپ استیک مجیکال داره. میشه منم بزنم؟ برای تولد هری میخوام بزنم. گفتم از مامی خواهش میکنم قرض بده. اما هری باید بدون مجیک تورو دوست داشته باشه. مثل من که مامی رو همیشه خیلی دوست دارم. خدا این تولد روبه خیر بگذرونه.

خندید. ته سیگارش رو توی لیوان فلزی زیر صندلی خاموش کرد. با دستش شونه چپم رو فشار داد. پیگیر نشد. نپرسید چته. مثل همیشه به قشنگ ترین شکل ممکن بهم حالی کرده بود فهمیده چیزیمه. اما نپرسیده بود . برای همین دوستش داشتم؟ برای آرامشی که بهم میداد. برای اینکه بیشتر از هرکسی من رو فهمیده بود. برای اینکه پیگیر نبود. همیشه یک گوشه از تمام پستی بلندی های زندگیم ایستاده بود. تا وقتی که برای کمک دست دراز کنم. بلند شد، لیوان فلزی رو برداشت، کمرش رو صاف کرد. نفس عمیق کشید. دستم رو دراز کردم به سمتش. دستم رو گرفت. گفتم:

- تو بینظیری. مطمینم این پروژه رو هم میبری. مثل همیشه. فقط بدون تو بهترین چیزی هستی که میتونست توی زندگی من و آنا اتفاق بیفته . مراقب سلامتیت باش

جا خورد. چشمهاش خیره شد به دمپاییش، بعد به دور دست ها . دستم رو بوسید

- احمد یک آپارتمان دیده با ویوو عالی. گفت زنت عاشقش میشه. سه خوابه است. یه ذره سخته جور کردنش. اما میشه. میخوام ببرمت اونجا. میرم مسواک بزنم.

لبخند زدم. خوشبخت بودم؟ عطر تن آنا توی دماغم پیچید. بیش از چیزی که دلم میخواست خوشبخت بودم. گوشیم لرزید:

نمیخوام آرامشت رو ازت بگیرماااا … ولی بدون تو خوابم نمیبره. زودی بیا

جای دستش روی شونه ام انگار داغ شد. توی ذهنم به لیست بالکن هام، بالکن آپارتمان خیابان چهل و یکم رو هم اضافه کردم. نوشتم:

:* اومدم
داستانفلش بککافی شاپاحسان خواجه امیری
سالهاست در کنار قهقهه‌های بلندش به داستان‌هایش معروف است.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید