سینا جوادی
سینا جوادی
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

برای رفتن...

رابطه ملازمش فروپاشی شده است. همه چیز سخت در حال تمام شدن است و شمعی روشن کرده‌ای و چاقویی را می‌بینی که در حال تمام کردن است اما می‌گذاری آرام‌آرام دستانت را بریده و فقط از دیدنش، رنج را توأمان با خنده داری. کم‌کم اجازه می‌دهی چشمانت، مرد بودنت را زیر سؤال ببرد. و نه مگر فقط تفاوتشان زیستی بود پس چرا همه چیز با اشک دگرگون خواهد شد؟

من تمامش را به چشم چشیده‌ام و این دست باز هم کار دست خودش خواهد داد و باز هم می‌نویسد و می‌نویسد و می‌نویسد.

و چگونه نوشتن را نه فقط محکمه‌ای محکم برای تمنای قلبی که فرصتی قرض دهد تا بگذارد این چشم‌های لعنتی دیدن را ادامه دهد. و نه مگر چشم کارش دیدن بود؟ پس چرا تبانی کرده؟

و من می‌نویسم و می‌بینم و می‌نویسم. و خودم را هرگز. اگر می‌دیدم، به نوشتن می‌کشید؟

شاعران انسان‌های ضعیفی هستند. نتوانستند رنج را تحمل کنند به جایش به دنیا تحمیل کردند. و من شاعرم. سنگدل، ضعیف و بی‌تحمل‌تر از یک بچه چهار پنج ساله که فقط گریه می‌کند و نمی‌نویسد! نمی‌دانم شاید نمی‌تواند که نمی‌نویسد! هرچه باشد شاعران دیکتاتورهایی ضعیف هستند و دیکتاتورها سقوط می‌کنند و فقط اثراتشان می‌ماند و تا سال‌های بعد از مرگ هم مردمان از آنچه به جا مانده گریه.

اگر عاشق نباشند لعنت می‌فرستند و اگر باشند درود. و اینجا ملاک فقط عاشق شدن است.

من شاعرم. یک دیکتاتور ضعیف.

آماده‌ی سقوط!

سینا جوادی

رنجسقوطعاشقرفتندلنوشته
من دانشجوی مهندسی برق هستم در دانشگاه تهران. به ادبیات و شعر علاقه زیادی دارم و سعی میکنم در این صفحه ترواشات یک علاقه‎‌مند به این حوزه را با شما به اشتراک بذارم :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید