تیمهایی که از ذهنیت و خودسازماندهی خوبی برخوردارند، با حداقلِ فرایندها هم میتوانند موفق عمل کنند. در مقابل، تیمهایی که ذهنیت مناسبی ندارند دائماً در حال تقلا برای دستکاری و افزودن فرایندهای رنگووارنگ به جریان کاریشان هستند، به این امید که بتوانند به عنصرِ گمشدۀ «همکاری» که تیمهای نوع اول بهصورت طبیعی از آن بهرهمندند، دست بیابند! ناتوانی سازمان در همکاریِ مؤثر، مانند موجودی شرور و موذی، همیشه در پشت فرایندهای پیچیدهای که خودش سازمان را مجبور به خریدنشان کرده است، پنهان میشود!
همکاری: کار کردن باهم برای دستیابی به «یک» چیز یا هدفی مشترک!
جالب اینجاست که بازار مکارۀ ابزارها و فرایندها هم دقیقاً از همین روزنۀ همیشه باز، سوءاستفاده کرده و محصولات پیچیدۀ خود را به شرکتها قالب میکند. درواقع از هراسی که سازمانها از عریان ماندن و دیده شدن معایبشان دارند برای فروش چنین بالاپوشها یا زیرپوشهایی، استفاده میکنند.
بهجرئت میتوان گفت، در تیمها و سازمانهای نوع دوم، گاهی بیش از نیمی از «پتانسیل» تیم، صرفِ حلوفصل مسائل کمارزش و اقدامات غیر محصولی میشود:
... بجای تمرکز بر جَنگِ بزرگی که بیرون از ساختمان شرکت، و در بازار در جریان است!
خط آخر: شوربختانه تمام سازمانها حتی مقتصدترینهایشان، بدون آنکه خود بدانند، در ازای این پتانسیلهای هدررفته، پول میپردازند و از سویی دائما در پی یافتن راهی برای صرفه جویی در هزینهها هستند! سازمانها و بخصوص مدیران ارشد باید به این موضوع بیندیشند که دقیقاً بر روی چه چیزی سرمایهگذاری میکنند؛ بر روی یک قایمباشکِ دائمیِ بیصرفه یا عنصرِ ارزشمندِ «همکاری»!