someone·۳ سال پیشخلوتِ شبمرد دود سیگارش را آرام و طولانی بیرون داد و مه بزرگ و سفیدی که در هوای سرد به سوی آسمان بالا میرفت را تماشا کرد. دود زیر نور تیرِ چراغ برق…
someone·۳ سال پیشوقتی از رفتن حرف میزنموقتی از شهر کوچکی که سالهای اولیه زندگیام را در آنجا گذرانده بودم به بروجرد آمدیم هنوز خیلی کوچک بودم. احتمالا هنوز فرصت نکرده بودم بفهمم…
someone·۳ سال پیشمصائب هیولاهای بدون چهرهپای پسرک در تاریکی اتاق به چیزی گیر کرد و به زمین افتاد. نفس زنان از جا بلند شد و کورمال کورمال چهارگوشهی انباری کوچک را در جستجوی راهی بر…
someone·۳ سال پیشپدر، گوسفند و امیدبالاخره با سرعت قابل قبولی همه در حال واکسن زدن هستند و میدانیم که به زودی اوضاع بهتر خواهد شد. اوضاع مثل قبل نخواهد بود، همان طور که ما آ…
someoneدرکتاب باز·۳ سال پیشپیرمرد و جاروی آشناصدای خش خش برگها را روی پوست چروکیدهی دستش احساس میکرد. برگهای خشک لابهلای انگشتان لرزانش خرد میشدند و به زمین میریختند. دنبال چیزی…
someoneدرکتاب باز·۳ سال پیشخبربویی نزدیک به بوی سوختگی از آشپزخانه به مشامش میرسید. وقتش بود که کتلت ها را پشت و رو کند.اما صدای مستاصل مرد از گوشی تلفن کنار گوشش حواسش…
someone·۳ سال پیشقهرمانخیلی کودک بودم وقتی که برای اولین بار او را دیدم.رو به روی من ایستاده بود و درست در چشمانم خیره شده بود.هم قد و قواره و حتی هم سن و سال خو…
someone·۵ سال پیشکوچهسیب های سرخ روی زمین یخ زده سُر خوردند و به اطراف پراکنده شدند. مَرد، بدون دِرنگ خود را جمع و جور کرد و از زمین بلند شد. یک دستش را به نشان…
someone·۵ سال پیشتاکسیصدای بوق ممتد فضا را پر کرد. "دِ راه برو دیگه لامصب! اگه نمیتونی رانندگی کنی چرا نشستی پشت فرمون؟!"