باران.....
در گوشه ترین قسمت اتاق تاریکم نشسته ام به اشک هایش نگاه میندازم فندک قدیمی ام را از جیبم بیرون میکشم و سیگارم را روشن میکنم...یه پک عمیق میزنم و خیره میشوم به اشک هایش که حالا روی پنجره مشخص بود
بعد از تو...
تنها کسی که توانست ارومم کند او بود(:
صدایش جای صدایت را گرفت درسته به همان خوبی نشد اما به هرحال تلاش خود را میکند که همانقدر ارامش بخش باشد همانقدر وقتی که میشنیدم از تمام عالم و ادم سیر شوم و فقط بخواهم تو باشی و من و دیگر هیچ... ولی حالا که نیستی ...
جایگزین خوبی به حساب میآید
شباهتش به تو اینه که درست مانند تو برایش له له میزنم و هرقدر که باشد ازش سیر نمیشوم
دوست دارم ساعت ها تماشایش کنم ساعت ها به صدایش گوش بسپارم.. صدایش ،صدایش...
قشنگترین طنین موسیقیه ، قشنگترین ، درست مانند تو...
ولی تفاوتش با تو میدانی چیست؟ باران راضی به شکسته شدن غرور کسی نیست تو خودخواه بودی..تو از شکسته شدن بقیه لذت میبردی قلب و غرور بقیه رو می شکستی و تیکه هایش را زیر پاهایت میگذاشتی تا بالا بری برایت اهمیتی نداشت چه بلایی سرش می آید یا خواهد آمد
ولی باران نه!
وقتی دیدگانت تر میشود و صورتت خیس
او با اوازش سعی در التیام زخمهایت دارد و آرام در گوشت زمزمه میکند هییییس!!! تو تنها گریه نمیکنی...حتی ابرهاام گاهی گریه میکنند و من میگذارم اشک هایت در زیر اشک هایم پنهان شود ..نگران غرورت نباش هیچکس خبر دار نمیشود ...