سروش زرگر
سروش زرگر
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

‌مرگ، عافیت فراموشی

سالها پیش هنگامی در دوران لیسانس یکی از اساتیدمان که از قضا سمت اجرایی هم داشت دار فانی را وداع گفت؛ با این اتفاق دانشگاه به یک باره در موجی از رنگ سیاه و اعلامیه‌هایی با گرافیک حرفه‌ای غرق شد. همه دلها خون و چشم‌ها محزون از این که چه نعمتی ناگهان از میان ما رفته‌است. خاطرم هست که در محفلی یکی از دانشجویان که پستش به استاد فقید چند باری خورده بود ناگهان کمی شرح مصیبت از سختگیری بی‌دلیل و کج خلقی های او کرد و انتقاد او جز مذمت بی معرفتی دانشجو و نکوهش از وقت ناشناسی پاسخی نداشت.

چند ماه گذشته یکی دیگر از استاتید من باز درگذشت، مجددا گرافیک‌های سیاه و جستار‌های اندوهناک سرازیر شد که گلچین روزگار عجب خوش‌سلیقه است. خاطرم هست این استاد فقید کلاسی با موضوعی جالب را آنقدر خسته‌کننده و ملال‌آور درس میداد که تقریبا کسی به کلاسش نمی‌آمد. در پایان از لجاجت این فقدان مخاطب در نمره‌ی همه‌ی ما به ناحق کم‌گذاشت تا در میان کارنامه‌مان نقش جاویدانی از عاقبت در افتادن با استاد ماندگار شود. تا به دوست عزادارم خاطرنشان کردم که مرحوم (صد البته که قرین رحمت بیکران باد اما) استاد خوبی نبود، من شدم آنکه عقده را بر سوگ مقدم شمرده و به مقام بی‌شعوری نائل آمدم.

و امر‌وز کماکان وفاتی دیگر. صد هزار البته که واقفم به اندوه فراوان و صادقانه خود نیز اندوهگینم از ندیدن یک نفر انسان، و صد البته که هر انسان جایگاهی ورای وصف من و شما دارد اما دستم به دامنتان؛ چرا یادمان میرود نگرش انتقادیمان را. سوگ نبود یک انسان چرا در ما تمام نقدهایمان را پاک میکند و جز خوبی از انسان مفقود به خاطر نمی‌آوریم؟

سوال اصلی آن است که مگر نه این که نقد ما به دیگران راهگشای آن است که خود اخلاق‌مدارتر زیست کنیم؟ و مگر نه یادآور آن است که بیش از پیش بدانیم که هر انسان در معرض آن است که نقش اول خاطره‌ی بد دیگری باشد؟ مگر نه این که فراموشی اشتباهات مرحوم به ما نیز نوید آن میدهد که هر آن چه کنیم با وفات ما در یک خاک با ما مدفون می‌شود؟

هر از چندگاهی باید از خودمان بپرسیم که چرا فکر میکنیم پاک نکردن نقد از مرحوم، رحمت را از ایشان سلب می‌کند؟ یا چه عافیتی‌ست در فراموشی؟ چه خوش ساحت انسانی که اشتباهاتش خود بر عقل اخلاقی ما بیافزاید؟ چه خوشتر که گناه ما پس از مرگ ثواب هشدار دیگری باشد که ای فلانی! باشد فردایی که تو نباشی و فلان اخم تو یا آن خرده تعصبی که ورزیدی در خاطر زندگان کماکان زنده باشد.

شاید مرگ ما برای ما هشداری به زیست اصیل باشد، و شایدتر که مرگ دیگری هشدار آن که هر چه از ما بر جای ماند با مرگ ما نخواهد مرد!

مرگفراموشیانساناستاد
دکتری میخوانم، به جهت هوشمند کردن رایانه‌ها! عکس میگیرم و آهنگ میسازم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید