ویرگول
ورودثبت نام
میرشک
میرشک
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

رنج و عشق

موریس سنداک در هشتاد و سه سالگی با رادیو مصاحبه ای کرد. جایی در بخشهای پایانی، با صدایی خسته و لرزان می گوید:

"من به زندگی پس از مرگ اعتقاد ندارم. برای همین می دانم که آدمها فقط در همین زندگی- و نه هیچ جای دیگر- در کنار من خواهند بود."

چند جمله بعد با صدایی بغض‌آلود می گوید:

" و وقتی یکی از آنها می میرد دیگر برای همیشه رفته ... هر چه پیرتر می‌شوم عشقم به زندگی بیشتر می‌شود... این روزها خیلی گریه‌ام می‌گیرد. البته در زندگی‌ام خوشحالم ولی اینکه آدمهایی که دوستشان دارم می میرند و من نمیتوانم جلویشان را بگیرم، اینکه می‌روند و تنهایم می‌گذارند، من را به گریه می‌اندازد."

در ما، یاد گرفتنِ عشق ورزیدن به زندگی، اندک اندک در طول سالها شکل می‌گیرد، اما زمانِ درک جاری شدن این عشق برای هر آدمی متفاوت است. و برای هر فرد این عشق از چیزهای متفاوتی حاصل می‌شود:در سربلندکردن رو به آسمان در شب و از زیبایی ستاره ها و دورازدسترس‌بودنشان در حیرت فرو رفتن؛ در به آغوش کشیدن یک عزیز وقتی از دردی اشک می ریزد؛ یا در دیدن برگ‌دادن درختهای صنوبر وقتی اواسط بهار بوی تابستان بلند می‌شود.

برای عشق ورزیدن به زندگی نیازی به چشم بستن بر رنج ها نیست. رنج، رنگ زندگی است. البته لحظاتی که بار رنج از طاقتمان بیشتر می‌شود تلاش می کنیم راههای احساس را ببندیم: جوک می سازیم، سمت دیگری نگاه کنیم: چشم ببندیم. و می‌دانیم که حتی در انتهای عشق هم رنج در انتظارمان است. اما هر چه هم بشود، عشق ورزیدن به زندگی در این گذر کوتاهی که در این جهان هستیم، دریچه های وجودمان را به روی هستی باز می‌کند.



موریس سنداک در آخر مصاحبه سه بار تکرار کرد:

"زندگی کنید. زندگی کنید. زندگی کنید."

او یک سال بعد از آن مصاحبه از دنیا رفت. و این آخرین جمله ای بود که قبل از مرگش با صدای خودش ضبط شد.

ادبیاتخودشناسیروانشناسیزندگی
می نویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید