چند وقت پیش مشغول مطالعه کتاب مادام بوواری بودم که در بخش مقدمه ی این کتاب به توصیف و نکات جالبی برخوردم...
این کتاب که ترجمه ی مرحوم جناب آقای محمد قاضی بود؛ در مقدمه ی ابتدایی اش تشبیه و توصیف جالبی به کار رفته بود که من را به خنده و تفکر واداشت.
مرحوم آقای قاضی در توصیف ترجمه نوشته بودند که:
ترجمه مانند زن است. اگر زیبا باشد، وفادار نیست و اگر وفادار باشد، زیبا نیست.
خنده من از آن جهت بود که این جمله ی پرمعنی وجهه ی جالبی برای خانم ها ندارد و به مذاقشان خوش نمی آید. اما گذشته از این مساله، چه توصیف زیبا و کاملی از ترجمه در همین یک خط کوتاه آمده است!
و تفکر از این بابت که برخی ترجمه های کتاب های امروزی نه تنها وفادار نیستند بلکه زیبا هم نبوده و به کل از این قاعده مستثنا هستند!!!
نکته ی جالب این کتاب آن بود که آقای گوستاو فلوبر مرحوم، به مدت 5 یا 6 سال برای نوشتن این کتاب صرف کرده و فقط روزی چند خط می نوشته است. ایشان بقیه وقت خود را صرف پیدا کردن لغات زیبا و جملات خوش آهنگ می کرده. شاید راز ماندگاری این کتاب نیز همین باشد.
اما سوالی که این جا برای من مطرح است این است که:
واقعا از کجا میدانسته که این همه تلاش و صرف وقت روزی اثرش را ماندگار خواهد کرد و تلاش هایش نتیجه خواهد داد؟
یا سی سال رنج کشیدن جناب فردوسی و یا هزاران مورد مشابه دیگر...
آیا همیشه تلاش به نتیجه خواهد رسید؟ پس چرا اکثر ما مردم امروز، این قدر نا امیدیم؟