صدرا
صدرا
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

غروب پنجشنبه نزدیک است.

خسته ام، از این ای کاش ها
خسته ام، از این ای کاش ها


غروب روز پنجشنبه بود.

سرسخت تر از هر روزی، گذراندنش مثلِ کابوس هر هفته به سراغم می آمد و بر گوشه ای از قلبم چوب خطی میکشید و می رفت.

عادت کرده بودم او این کارها را برای آزار من انجام میداد.

  • ای کاش هر روز بیاید و مرا آزار دهد.
  • ای کاش هر روز بیاید و روزشمار ندیدنم را چوب خطی بزند و باز بیخیال بر چشمانِ اشک آلود من نگاهی کند و برود.
  • ای کاش یکبار می ماند و مرا در سکوتم تنها نمی گذاشت!

خسته شدم از این ای کاش ها :(

ای کاش ندیده بودمت! ایکاش این طور ای کاش را می نوشتم؛ ایکاش بر تمام ای کاش هایم مهر غلط بودن می زدم. :(

ای کاشعشقغروبچوب خطحال خوبتو با من تقسیم کن
شریان یک رگ _ زیر کالبد مجسمه _ زنده نگه می‌دارد _ مرا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید