صدرا
صدرا
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

فکر کن می‌خوام برم سربازی، همون‌طور بزن.

نمیشه گفت راحته، ولی میگن همین سختی‌های زندگیه که آدمو می‌سازه.

نیازی به بازی با کلمات نیست، می‌خوام بگم امروز کچل کردم.

حس خوبی دارم، الان که دارم می‌نویسم دیگه اون پسر مو بلند نیستم. راستش می‌ترسیدم ولی تلاش کردم حالا که همه چیز داره روی سرم خراب میشه، منم روی سر خودم خراب شم. نه زیادی هذیون میگم، خواستم به قولی کَلَّم باد بخوره.

پیش آرایشگر ناشناسی رفتم تا زیر سوال‌های بی‌مورد آرایشگر همیشگیم قرار نگیرم، به هیچ عنوان نمی‌خواستم پشیمون بشم یا اینکه دلش نیاد و جور دیگه‌ای سرمو بتراشه من نفهمم. آخه هشت ساله پیش اون میرم و امروز که بهش خیانت کردم(چنین حسی دارم) هنوز حس بدی دارم، هر چند بهش زنگ زدم ولی جواب نداد.

بهم گفت: چرا می‌خوای کچل کنی؟ بجاش می‌خوای برات سایه بزنم یا اِل و بِل...

حرفشو قطع کردم و گفتم: فک کن می‌خوام برم سربازی، چطور می‌زنی؟ همون‌طور.

فهمید بی‌اعصابم، ولی گفت: منم امروز موهامو زدم.(تلاش می‌کرد باهام حرف بزنه)

گفتم: عه چه جالب!(تیپ موهاش امروزی بود)

گفت آره من این بودم.(گوشی آیفون‌شو آورد و عکسی نشونم داد)

با تعجب گفتم چقدر فرفری بودی!

به آیینه خیره شدم، چهره‌ام پر از غم بود.

پس از سکوتی طولانی، پیش بند را انداخت روم و پشت گردنم گره زد.

گفتم: شما چند سالتونه؟(مطمئن بودم همسن هستیم)

_بیست و یک.

_پس هم‌سن هستیم.

_نه نیستیم؟

_چرا؟

گفت: چون من سربازی رفتم و اون‌طور که از لحنت مشخص بود، سربازی هنوز نرفتی و خب این یعنی من یه قدری ازت بزرگ‌ترم. درسته؟

تایید کردم.

دستی به موهام کشید و گفت: شروع کنیم؟

_شروع کنیم.

بعد از ظهر جمعه بود و خب هیچ‌کس گذرش هم به آرایشگاه نیوفتاد.

گفت: برند آمریکاییه، نگران نباش.

به ماشینش یه نگاه انداختم و بعد صدای خشن و مکرر ماشین که موهای پر پشت منو به سختی می‌تراشید؛ از ته می‌تراشید، مدام توی گوشم زمزمه میشد.

نصف سرم خالی بود که پرسید: این خوبه یا کوتاه تر؟

چشمامو باز کردم، اصلا باورم نمیشد دارم می‌خندم، اون لحظه واقعا نیمی از مغزم احساس سبکی عجیبی رو تجربه می‌کرد. دستی روی موهام کشیدم و گفتم: عالیه، همین خوبه، ادامه بده.

نمی‌دونم چرا ولی آرایشگر دلش برای موهام می‌سوخت، یعنی توی چشماش می‌خوندم اینو. پس بلند گفتم: آخیش، چقدر بهتر شدم، دمت گرم پسر.

خندید و ادامه داد. وقتی کل سرمو تراشید، چند ثانیه‌ای به هم نگاه می‌کردیم.

زد روی شونم و گفت: همه‌چی درست میشه پسر.

از روی صندلی بلند شدم و دستمو روی موهای نداشتم کشیدم و گفتم: چقدر تقدیم کنم؟

گفت: برو، حرفشم نزن.

گفتم: من نرخ ندارم برای کچل کردن چقدر باید بپردازم؟ میشه بهم یه نرخ بگید؟

گفت: سقف پرداختی برای شما پنج تومنه، نه بیشتر. یا هیچی پرداخت نکن یا همین. و السلام.

غیر ممکن بود چنین نرخی باشه. و از اونجایی که دوست ندارم غریبه بهم مدیون بشه گفتم: من همیشه 25 پرداخت می‌کردم، برای شما سی تومن می‌کشم. گفت: نه داداش راه نداره.

رسید رو بهش دادم و از مغازه اومدم بیرون.

کلاهی که با خودم آورده بودمو گذاشتم سرم و رفتم.

کی میدونه شاید سرباز هم شدم...
کی میدونه شاید سرباز هم شدم...

پایان

نوشته‌ای از
سید‌صدرا مبینی‌پور

نوشته‌های قبلی منو می‌تونید از همین‌جا بخونید.

https://vrgl.ir/nFENA
https://vrgl.ir/Vro99
اگر تا اینجا رو خوندید. پس اینو به عنوان کادو از من بپذیر.
باید اعتراف کنم کچل کردن درسته خیلی ترس به همراه داره ولی واقعا حس خوبی به همراه داره.
اگر واقعا حالتون بد بود. امتحانش کنید.
سمت دود و دم و سیگار و اینا نرید.
سعی کنید به شیوه‌ی دیگه‌ای خودتون رو آروم کنید.
دوستون دارم دوستان ویرگول.
یاحق
سربازیدلنوشتهکچل کردنداستانحالم خوب نیست ولی بهترم
شریان یک رگ _ زیر کالبد مجسمه _ زنده نگه می‌دارد _ مرا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید