سلام دوستان زمستون مبارک :)
اول از همه خسته نباشید میگم به همه کسانی که در این مدت امتحانات خودشون رو پشت سر گذاشتند.
فدای سرتون اینجا قرار نیست بگم آفرین یا بالعکس.
بیست و سه واحد برای ترم سوم از رشته مدیریت بازرگانی گمان میکنم تصمیم اشتباه و سختی بود که به مجازی بودنش نمیارزید، ولی به هر حال الان آخر ترم هست و من نُه امتحان در پیش دارم که تنها دوتا از آنها عمومیست و مابقی را تخصصی تشکیل میدهد.
این روزها حالم به نوشتن بند است و این حال خوب، طلب بیشتر خواندن نیز میکند.
کمی بیحوصله شدهام!
نسبت به مسائل اجتماعی و سیاسی گویی زمستان مرا در کلبه تنهاییام حبس کرده و دل بیرون آمدن ندارد.
دلم بیشتر دلنوشته میطلبد و صد البته کمک کردن به دیگران در بهتر شدن حالشان یا نوشتهشان.
راستی گمان میکنم خیلی وقت بود که نسبت به آمار دنبال کنندگانم واکنشی نشان نداده بودم!
150 نفر شدیم و چقدر خوشحالم و چقدر دوست و انسانهای باسواد و خوش ذوق اطراف خودم جمع کردم.
فکر میکنم دیشب بود متنی از دوست عزیزی میخواندم که از مهاجرت سخن گفته بود.
حس تلخی بود که به منم سرایت کرد یا دوستانی که درگیر کنکور بودند و چقدر دلم می خواهد داد بزنم و بگویم بعد از تعطیلی مدرسه به جای خانه رفتن و منتظر تماس مشاور بودن، بروید پارک و دورهم باشید. گوربابای کنکور. باور کنید خبری نیست. این را با چه زبانی باید گفت؟!
ولی خب همهجا این طور نیست و اصلا زندگی دیگران به من ربطی ندارد.
من خودم آزاد را به دولتی و رایگان بودنش ترجیح دادم چون حداقل از ابطال وقتم جلوگیری میکرد و میتوانستم در کنار درس به کارهای موردعلاقهام بپردازم.
حس دیگر این روزهایم شکسته شدن زنجیرهی افرادیست که زمانی حالشان با نوشتن خوب بود اما، دیگر نمینویسند و شاید کار های واجب تری دارند.(شاید هم تنبلی)
نمیدانم این متن را میخوانید یا نه ولی نوشتن همچنان همان لذت سابق را دارد دوست عزیز.(خطاب به همهی رفقای قدیمیم در ویرگول)
قسمتی از کتابی که این روزها صدرا می خواند:
برای نخستین بار اندیشهای در ذهنم شکوفا شد؛ احتمالا این همان حقیقت ارزشمندی بود که شعرا و اندیشمندان در لحظات دشوار تجربه کرده و آن را حکمت نهایی مینامند. من با همه وجود آن حکمت نهایی را احساس کردم:
«عشق عالیترین و نهاییترین هدفیست که بشر در زندگی دنبال میکند!»
بالاخره به راز اصلی شکوفایی اندیشه بشری برای سرودن شعر دست یافتم:
«رهایی اصلی انسان در گِرو عشق و از طریق عشق است!»
ناگهان دریافتم که چرا وقتی انسان همهی مایملک خود را از دست میدهد باز هم با فکر کردن به معشوق خود امیدوار شده و به خوشبختی میاندیشد.
انسانی که در شرایط خلاء کامل گیر افتاده است و قادر به ابراز یا تامین نیازهای درونی خود نیست و فقط باید رنجهایش را به شیوهای شرافتمندانه تحمل کند؛ باز هم از طریق فکر کردن به معشوق و یادآوری خاطرات شیرین امیدوار میشود. برای اولین بار در عمرم به معنای این عبارت پی بردم:
«فرشتگان تا ابد در فکر شکوه بیپایان غرق شدهاند!»
ص41-انسان در جستجوی معنا
این بود میزگرد هفتم
اگر حرفی هست خوشحال میشم با من هم در میون بذارید.
به قول خودم میریم که بزنیم توی گوش امتحانات.