صدرا
صدرا
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

میزگرد8_اسفند امسال را فراموش نخواهم کرد

سلام بر دوستان ویرگول و تمام عزیزان دیگری که این پست را می‌خوانند.

اسفند ماه چگونه گذشت؟

با خودم می‌گفتم اسفند امسال تنها باید فکر و ذکرم دوستانم باشند تا مبادا بخواهند مرا سورپرایز کنند اما، داستان دقیقا از اولین روز اسفند به گونه‌ای رقم خورد تا من به شکلی جدی نسبت به آینده‌ی خودم تصمیم بگیرم.

همه ما گاهی نمی‌دانیم کجای کار هستیم، تنها مسیر را پیش می‌گیریم تا به آبادی برسیم و بعد همین. رهایش می‌کنیم چون هیچوقت به بعد از آن آبادی(اتفاق)حتی فکر هم نکردیم. زندگی اینگونه است که باید بیشتر بخواهی و در عین حال از بابت همین داشته‌ها خدا را شکر کنی. این اصل شکر نعمت است. هر چند برعکس گفتم و باید اول شکر نعمت را بجا آورد و سپس بیشتر طلب کرد.(اصلاح نکردم تا کسانی که با دقت خواندند بهره‌ی بیشتری ببرند (: )

به دومین روز از اسفند که نگاه می‌کنم می‌ترسم! آن روز دقیقا همه‌ چیز به شکل عجیبی سریع و بدون توضیح اضافی گذشت. به خودم آمدم و دیدم شماره یکی از بزرگان قلم ایران در فهرست شماره‌ی مخاطبینم ذخیره شده است.

من این را نمی‌گویم که سخن از خودنمایی کنم دوستان. چشمانتان را تیز کنید چه می‌نویسم در ادامه:

اگر از مباحث تکراری گذر کنم و اعتراف کنم که چقدر می‌بالیدم به خودم و زحماتی که تا این لحظه کشیدم اما، در ادامه راه واقعا این گمراهی بود که از درون مرا عذاب می‌داد.

دقیقا در زمانی که توانستم با یک شخص حرفه‌ای ارتباط بگیرم خودم را گم کردم و از این تجربه‌ام می‌گویم تا شما بدانید و آگاه باشید، گاهی به مسیر پیشرو آگاهی، چراغ‌قوه به همراه داری و توشه‌ی کافی را فراهم کرده‌ای اما، هوا طوفانی‌ و خطرناک است و تو باید دست نگه داری.

آری؛ من در این مسیر توان حرکت ندارم و صبوری به خرج خواهم داد.

شجاعت حرکت در هوای طوفانی تاوان بدن لرزه و احتمال نرسیدن و زده شدن و پشیمانی از مسیر را به همراه دارد.

در ادامه‌ی اسفند خاطرات را که مرور می‌کنم خوب و درجه‌یک هستند و به گمانم خواندن نوشته‌های روزانه‌ام(در بعضی مواقع) لذت بخش‌تر از نوشته‌های من در ویرگول می‌باشند.

اسفند امسال زندگی را برای من به طعم شیرینی عجیب کُنجد کرد به همین سبب، هر چقدر دانه‌ها ریز بود اما، به اثرگذاری همان دانه‌های ریز تمام و کمال پی بردم.

می‌خواهم در تک تک روز‌های باقی‌ مانده اسفند تنها بخوانم و بنویسم. آن قدر که دستانم جوهری و ذهنم کاغذی شود.

خیلی چیز‌ها را تا قبل از 1401 می‌خواهم. آه خدای من، پنج سال پیش با معلم نگارش قرار گذاشتم که 27 اردیبهشت 1401 باز او را ببینم! مطمئنم آن روز را از یاد نخواهم برد هم او هم من و هم تمام هشت نفری که بهم قول دادیم تا باری دیگر دورهم جمع شویم.

خیلی زود هم نگذشت، من واقعا خیلی تغییر کرده‌ام!

پایان

سید‌صدرا مبینی‌پور 1400/12/19


پ.ن1: راستش گفتنی‌هامو گفتم و فقط می‌خوام این نکته‌ رو خاطر نشان کنم که هدف من از مجموعه پست‌های میز‌گرد همینه! که بخوایم از خود واقعی و اتفاقاتی که برامون رخ میده بنویسیم.
پس اگر تو هم نیاز داشتی با من یا بقیه دوستان ارتباط بگیری، زیر این پست می‌تونی برامون بنویسی.
پ.ن2: مهم‌ترین ماه زندگی‌تون در سال 1400 رو بهم بگین و اینکه چرا؟
من در خِلال این پست پاسخ دادم.
پ.ن3: یکسال دیگر هم گذشت و می‌خوام بگم قرار نیست اتفاق خاصی بیوفته برات تا وقتی که از دایره امن ذهنت بیرون نیای! اولین روز فروردین می‌تونه شنبه‌ی هر هفته‌ای باشه که میاد یا می‌تونه تبدیل به نقطه‌ی عطف زندگی تو بشه.
پ.ن4: یه چیزی رو خیلی کوتاه و رُک بگم،
به خودت افتخار کن.

در پناه حق

https://vrgl.ir/at4O1
این منم، یه پسر بیست‌ساله!
این منم، یه پسر بیست‌ساله!


اسفند۱۴۰۰تصمیم گیریدرد دل
شریان یک رگ _ زیر کالبد مجسمه _ زنده نگه می‌دارد _ مرا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید