گاهی پیش میآید که از کوره در بروی و نتوانی آنچه از تو انتظار میرود، باشی. ایرادی ندارد! تو قرار نیست قهرمان رسیدن به تمام آرزوهایت شوی و تمام آرزوهایت نیز نباید از تو توقع برآورده شدن را داشته باشند! با آرزوهایت منطقی صحبت کن، شاید قبول کردند و پذیرفتن که گاهاً زیاده خواه هستند و باید نسبت به خواستههای خود کوتاه بیایند. زیرا تو نیز یک انسانی و در کالبد جسم بسیار محدودی و نمیتوانی همچون ذهن و تخیلت بلند پرواز باشی.
شنیده بودم درد همیشه دلیلی بهمراه دارد و زخم همیشه یادگار خاطرهای تلخ یا شیرین است. به تماشای تَن خود بِنشین و دردهایش را بشنو و از او درباره دردهایش پرسش کن! شاید این بهترین کاریست که میتوانی در زندگی برای دردهایت انجام بدهی؛ اینکه آنان را بشنوی و ببینی! ریشه هر دردی میتواند هر روز و هر ماه عمیق و عمیقتر شود. نباید آنان را به حال خود رها کنی؛ هر چند درد موجود لجبازیست و مانند اَسب چموشی مدام در جانت بالا و پایین میپرد و خستهات میکند.
زخمها ولی درد کمتری بهمراه دارند، آنان مانند پیرمردانی کهن سال تنها تو را با خود به پارک جمعه صبح دعوت میکنند و به دویدن به دور میدان همراه با حرکات نرمشی دعوت میکنند تا در انتها روزت را بخیر کنند و با تو خاطره بسازند. زخمها از جنس نامههای عاشقانه دوران جوانی هستند که برایت عزیز و گاهاً تلخ و در بعضی همچنان عنصر پیوستگی میباشد. زخم هیچگاه رنگ نمیبازد و تنهایت نمیگذارد، زخم همان نمره قبولی آزمونهای مختلف زندگیست، زخم همان تعبیر شاعرانه قویتر شدن است، زخم از جنس خون و خون نماد پیمان بستن است. زخم از عبرت میآید و ریشههایش خشک و محکم و برگهایش گُلگون است.
میتوان به زخم اطمینان داشت، زیرا هر زخمی با درد همراه بوده است اما، هر دردی زخم به همراه ندارد! اینکه در زندگی برای چه اتفاقاتی درد را به جان میخریم مهم است.
اگر مرا نشناختی، یعنی زخمهای مرا نشناختی و اگر مرا درمان کردی یعنی بر دردهایم مسکن شدی و در نهایت چنانچه آن طور که میخواستی نبودم مرا رها کن، من در حفظ عزیزانم همواره زخم خوردهام!
نوشتهای از
سیدصدرا مبینیپور
1403/01/26