صدرا
صدرا
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

یک خرمن رویا

چه حسی داری وقتی دستانت از نوشتن کوتاست؟

مگر اینگونه نیست که دستانت را بلند کرده‌ای و خیره به چشمان معلم که تو را انتخاب کند و با تمام شور و هیجان مَن مَن کنان ناگهان چشمت به بغل دستیت یا بهتر است بگویم بهترین رفیقت می‌افتد و دستت را پایین می‌اندازی. خودت میدانی چرا.

مگر قایم باشک بازی نکردی؟

مگر نمیدانی همه لذتش به این است که از ذوق پیدا کردن دیگران بدوی، بخندی و در میانه راه قوانین بازی را نادیده بگیری...

ای کاش برگردیم؛ نه به قدیما!

برگردیم به جایی که اولین بار این حسا رو تجربه کردیم و اونجا با خودمون بگیم هر چقدر هم تعدامون به درد قایم باشک نخوره، ولی امتحان دوبارش ضرر نداره...


این مدت خیلی نوشتم و راستشو بخواین خیلی ایده ها برای نوشتن به ذهنم اومد اما، همت نکردم و بیماری مسخره بدجوری بیحالم کرده بود.

این متن رو نوشتم تا یکم یخ دستام باز بشه. امیدوارم از پاییز نهایت لذت رو برده باشید.

زمستان در راهه(فصل مورد علاقم)

در ضمن از الان به رفقای محصل که دانش اموز چه دانشجو خسته نباشید میگم و امیدوارم بترکونیم?

نوشتنویرگولدلنوشتهقایم باشکقدیما
شریان یک رگ _ زیر کالبد مجسمه _ زنده نگه می‌دارد _ مرا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید