طبیب
طبیب
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

بنویس! آقا جان! بنویس!

دیشب با دایی عزیزم صحبت می‌کردم. می‌گفتم که می‌خواهم از مدرسه استعفا دهم. این که منظور چه مدرسه‌ایست و مشغول تحصیل چه چیزی هستم به کنار. شاید بعدا در موردش نوشتم.

برای چه می‌خواهم استعفا بدهم؟

پاسخ این سؤال برای خودم هم خنده‌دار است، اما متأسفانه واقعیست. دلیلش این است که نمی‌توانم تکلیف مدرسه را انجام دهم.

نه این که نتوانم! می‌توانم! تکلیف مدرسه بسیار ساده‌تر از آن چیزیست که نتوانم از پسش بر بیایم. تکلیف مدرسه نوشتن پایان‌نامه است.

موضوع پایان‌نامه‌ی من اصلا سخت نیست. اساتید خوبی هم به عنوان راهنما و مشاور انتخاب کرده‌ام. دلسوز و اهل کمک هستند.

مشکل اصلی من این است که «نمی‌نویسم». همین. خیلی چیزها را می‌خواهم بنویسم، اما نمی‌نویسم.

دیشب اما تصمیم جدی‌تری به نوشتن گرفتم. برای این که دایی‌ام برایم توضیح داد که چرا نمی‌نویسم. مشکل من (و شاید خیلی‌های دیگر) این است که زیاد از حد ایده‌آل گرا هستم.

فکر می‌کنم باید از بهترین عباراتی که در تاریخ علم نوشته شده استفاده کنم.

فکر می‌کنم نوشته‌ام باید توسط مطرح‌ترین اساتید دنیا مورد پسند واقع شود و نتوانند از نظر علمی به آن نقدی وارد کنند.

فکر می‌کنم اگر بنویسم، ممکن است نگاه دیگران نسبت به من عوض شود و بفهمند که چقدر بی سواد هستم. چرا که «تا مرد سخن نگفته باشد / عیب و هنرش نهفته باشد». دوست ندارم عیبم نمایان شود.

فکر می‌کنم اگر پدرم نوشته‌ام را ببیند، آبرویم می‌رود.

فکر می‌کنم نوشتن مانند پریدن از روی بام یک برج است. اگر بنویسم، دیگر هیچ وقت نمی‌توانم اشتباهم را جبران کنم.

این عکس دست من نیست، از اینترنت گرفتمش. من چپ دستم :)
این عکس دست من نیست، از اینترنت گرفتمش. من چپ دستم :)

دایی‌ام اما به من فهماند...

گفت که هیچ اهمیتی ندارد که نوشته‌ات دارای اشکال باشد. هیچ کس کامل نیست.

گفت که اگر به خاطر کمال گرایی ننویسی، هیچ وقت هیچ چیزی نخواهی نوشت.

گفت که هیچ نویسنده‌ای نیست که وقتی بعد از مدتی نوشته‌های خودش را می‌بیند، با خودش نگوید «چقدر ضعیف نوشته‌ام! می‌توانستم خیلی بهتر بنویسم!»

گفت که اگر ننویسی، حرف خوبی هم اگر داشته باشی با تو به تاریخ می‌پیوندد. شاید یک جمله از نوشته‌ات، خوب و مفید و اثرگذار باشد. بنویس تا از دست نرود!

گفت که اگر ننویسی، هیچ کدام از حرف‌هایت جدی گرفته نمی‌شود. اگر حرف‌هایت را بارها و بارها برای دیگران مطرح کنی، مادامی که مکتوب نباشد، کسی آن‌ها را جدی نمی‌گیرد.

گفت که نوشتن، مثل پریدن در آب می‌ماند. همان طور که وقتی پریدی در آب می‌فهمی چقدر شنا کردن آسان است، وقتی بنویسی، می‌فهمی چقدر نوشتن آسان است.


تصمیم جدی گرفتم که بنویسم. اما هنوز می‌ترسم.

امروز می‌خواستم شروع کنم به نوشتن. سختم بود. یادم آمد من مدت‌هاست یک حساب «ویرگول» باز کرده‌ام و می‌خواهم در آن بنویسم اما هنوز هیچ نوشته‌ای در آن ندارم.

شاید تصمیم درستی نباشد، اما با خودم گفتم بهتر است اول در ویرگول بنویسم تا ببینم چقدر راحت می‌توان نوشت، بعد پایان‌نامه‌ام را بنویسم.


اگر دوستان ویرگولی این روحیه‌ی نادرست مرا درک می‌کنند، خوشحال می‌شوم در مقابله با این روحیه راهنمایی‌ام کنند.


نوشتننویسندگیاعتماد به نفسکمال گرایی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید