Tahere Niroumand·۶ روز پیشزردآلوهای نوکزدهکنار دریاچه ایستاده بود. میخندید. موهای بلندش در باد میرقصید.سطح آب صاف و خاکستری بود؛ مثل صفحهی روشن یک تلویزیون قدیمی که موج میزد.با…
Tahere Niroumand·۹ روز پیشفصل غورهصدای برشکاری از ساختمان نیمهکاره در تمام محله پیچیده بود و مثل کشیدن فلز بر آسفالت عصبم را میخورد.اما چیزی که بیشتر میسوزاند، صدایی بود…
Tahere Niroumand·۹ روز پیشاولین باری که نوشتماولین بار که دست به قلم بردم، سیزده سالم بود. دقیق یادم نیست دربارهی چه چیزی نوشتم، اما اسم شخصیت اصلی داستانم «امیلی» هنوز مثل تصویری روش…
Tahere Niroumand·۱۱ روز پیشسیسالگیباران نه، اینبار برف بود که زمین را نوازش میکرد. سفیدیِ زیبایی روی آسفالت نشسته بود؛ سنگین و باوقار... جای پاها هنوز تازه بود، و چراغهای…
Tahere Niroumandدرنشر یاز؛·۱۲ روز پیشفقط آبیبرنگرد آباد دیروزم و گمشده امروزبگذار خندههایم به یادگار بماننددر من دیگر کسی نمیخندد تا خودش را ببیندقصهای میان آسمان و دریاچهمیگویند…
Tahere Niroumandدرصاحبان قلب های صورتی·۱۲ روز پیشآغوش ارغوانیدر آشوبی روزهاکه خزانسرد و بی صدادر خیابان خیالم قدم میزدتو را چون ارغوان یافتم و در سایهات به شکوفه نشستمترانهای بودیکه مرا به رقص وا م…
Tahere Niroumand·۱۳ روز پیشایرانمفریادها،چون گلولههای خسته،بر تن جوانان افتادند.تا خاک،از جوشش خونشانبه گُل بنشیندو نام تو رابه آسمانها بخوانند،وطن...آه، وطن خستهی منکه…
Tahere Niroumand·۱۴ روز پیشزخم زیر پر+۱۶بوی لجن و رطوبت مثل پتویی نمناک، محله را در آغوش گرفته بود. دودِ خاکستریِ تنک از دودکش ساختمانهای خمیده بالا میرفت و در هوای سرد و سوز…
Tahere Niroumand·۱ ماه پیشرازانگار چیزی در من جا مانده، چیزی که نه میتوانم نگهش دارم و نه توان رها کردنش را دارم.ردپاهایی نیمهکاره پشت دری ماندهاند،که سالهاست قفلی…
Tahere Niroumand·۱ ماه پیشخلأدر قاب پنجره،بخار نشسته بود...انگار کسیاسمم رابا انگشت نوشته باشد ودلش نیامده پاک کند.تو رفتی،بیهیچ خداحافظی.نه در را کوبیدینه حتی برگشتی…