Tahir
Tahir
خواندن ۷ دقیقه·۵ سال پیش

رانِرز های، چطور؟ بخش ششم

اگه با مقوله "رانِرز های" از این پُست آشنا شدید، دست نگه دارید برید و از بخش اول شروع کنید

خب، در این بخش هم مثل بخش قبلی سراغ مرحله سوم و چهارم نرفتم، علتشم این که با یه کتابی آشنا شدم که خیلی برام جذاب بود و نشستم خوندمش و همین الان تموم شد، کتابی که اگر واقعا اینطوری این روزا به دویدن مشغول نبودم، امکان اینکه بخونمش تقریبا صفربود:

فکر های که با من دویدن

کتاب " از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم " نوشته هاروکی موراکامی، موراکامی رو من با رمان و داستان های کوتاهش میشناسم، کتاب "کافکا در ساحل" این بشر واقعا دنیای سورئال قشنگی داره و یا اون داستان جالب از کتاب "کجا ممکن است پیدایش کنم" از کسی که برای همیشه در بین راهروی طبقات یک آپارتمان برای همیشه گم می شود، و یا فیلم Norwegian Wood که بر اساس کتاب جنگل نروژی از موراکامی نوشته شده و یا فیلم تازه اکران شده Burningکه از یکی از داستان کوتاهش الهام گرفته شده و... همه و همه دست به دست هم دادن که این کتاب " از دو که حرف ..." سر راه من سبز بشه.

طرح جلد کتاب انتشارات نشر جشمه | طرح جلد کتاب نسخه اصلی
طرح جلد کتاب انتشارات نشر جشمه | طرح جلد کتاب نسخه اصلی


موراکامی در این کتاب اتوبایوگرافی خودش رو حول دویدن داره تعریف میکنه، و از حس و حال خودش در زمان نوشتن کتاب های مختلفش حرف میزنه.

میگه اضافه وزن پیدا کرده بوده و برای تمرکز بر کارش روزی حداقل 60 نخ سیگار میکشد، و این شد که یه روز میزنه بیرون و شروع میکنه به دویدن و این دویدن 30 سال طول میکشه، 30 سال میدوه.

در کل کتاب یک لحظه هم کسی رو به دویدن رو انجام کاری تشویق نمیکنه و اینکه چرا سیگار رو به مرور گذاشت کنار هم دلیل جالبی داره:

علت ترک سیگار هاروکی موراکامی:
علت ترک سیگار هاروکی موراکامی:


در طول کتاب خیلی با موراکامی همذات پنداری کردم، و چیزهای که ازشون حرف میزد برای من خیلی ملموس بود، چون من هم هر روز دارم تجربه اشون میکنم، حتی دیروز وسطای کتاب بود که بلند شدم و زدم بیرون تا دوی امروزم رو انجام بدم. و در تمام مدت مثل جرقه ای هربار بخشی از کتاب در ذهنم پدیدار میشد.


موراکامی در حال دویدن
موراکامی در حال دویدن


در کتاب یه جای میگه که:

رفتم پیدا کردم این مصاحبه اش رو، لینکش در زیر هست اگه خواستید بدونید موراکامی چی گفته در اون مصاحبه
رفتم پیدا کردم این مصاحبه اش رو، لینکش در زیر هست اگه خواستید بدونید موراکامی چی گفته در اون مصاحبه

لینک مصاحبه هاروکی موراکامی با مجله runners world


یه جایی اشاره میکنه که واقعا آدم در حین دویدن به چی فکر میکنه، پاسخش اینه:

حسین پناهی چه خوب گفت که
حسین پناهی چه خوب گفت که


واقعیتش همینه، من عاشق فکر کردن در حین دویدن هستم، چرا؟ چون این تخیل باعث میشه تا بخودت بیایی یهو دو سه کیلومتر دویدی و حواست به خستگی نبوده، اما این فقط یک رویا پردازیه، و موراکامی راست میگه، وقتی میدوی، واقعا بعدش یادت نمیاد به چی فکر میکردی، انگار به یکجور خلا ذهنی رسیدی، شما اگر بتونید خوب تخیل کنید در حین دویدن، دویدن خیلی راحتتره براتون.

علیه فکر کردن
علیه فکر کردن


عیله دویدن، حسین پناهی
عیله دویدن، حسین پناهی


به وضوح در بعضی از جاها موراکامی خواسته یا ناخواسته داره سرنخ های میده به خواننده کنجکاو که "رانِرز های" رو داشته تجربه میکرده، اما هیچگاه مستقیم بهش اشاره نمیکنه و یا حتی این لحظه سحرآمیز برای یک نویسنده نوشتن ازش باید جذاب باشه اما حرفی در موردش نمیزنه:

به وضوح داشته از
به وضوح داشته از


مثل همه ماها موراکامی یک بُتی داشته در دویدنش، و من میدونم مثل من هر روز از خودش پرسیده که واقعا لازمه امروز برم، یا یجورای از ته دلش آرزو کرده که کاش امروز برف سنگینی اومده باشه و لازم نباشه برم بیرون، و آیا واقعا دونده های حرفه ای هم هر روز با عشق و علاقه میرن برای تمریناتشون یا چی، که یهو در یک مصاحبه با قهرمان مارتُن، ازش همین رو می پرسه:

موراکامی در واقع میخواست خیال خودش و ما رو راحت کنه
موراکامی در واقع میخواست خیال خودش و ما رو راحت کنه


درسته، همه ما به انگیزه ای بیشتر از سلامتی و تناسب اندام و قهرمانی و وقت گذرانی و... برای دویدن نیاز داریم، من تا دیشب "رانِرز های" برام انگیزه بود در این دویدن های شبانه، اما امشب دیگه نمیدونم برای چی دارم میرم میدوم، فقط دارم لذت میبرم که قراره بدوم، این به لذت محض رسیدن در یک هدف واقعا خیلی چیز نابیه، خوشحالم که این بابت.

واقعا داشتن یک جفت کفش فاصله است از فکر کردن تا حرف زدن و نوشتن از دویدن
واقعا داشتن یک جفت کفش فاصله است از فکر کردن تا حرف زدن و نوشتن از دویدن


موراکامی در یکی از این دویدن ها تصمیم میگیره بره و جاده ماراتُن اصلی رو بدوه. مسیر اصلی مارتن در یونان قرار داره و به مسیری 42.2 کیلومتری گفته میشه که سربازی در زمان پیروزی آتنی ها بر سپاه ایران، آن مسر رو دویده تا خبر پیروزی رو به آتنی ها برسونه. در واقع اسم دشتی که دویده تا به آتن برسه مارتن بوده. این مسیر که الان اتوبان شده و همه ی آنچه از شیشه ماشین ممکنه برای رهگذران زیبا دیده بشه برای یک دونده نامرئیه، به همین خاطر توصیف های موراکامی از این دشت زیبا به تعداد سگ و گربه های که در اطراف جاده به خاطر تصادف با خودروهای گذری مردن کفایت میکنه، و تمام انگیزه اش برای پایان این دو رو آبجوی خنکی قرار میده که قراره بعد از پایان در کافه روستا بخوره، یه لحظه تصور کنید نزدیک 4 ساعت دویدن، هیچ چیزی برای تعریف کردن نداره ازش، انگار با شروع دویدن به یکباره از دنیا غیب میشه، همه خواستنی ها در هنگام دویدن چنان هایلایت و زیبا و دست نیافتنی میشن که هنگامی که دویدن تموم میشه میبینی انطوری نیست که فکر میکنی. مثلا همین نوشتن من، من بعضی روزا در حین دویدن به همین تصویر لیوان قهوه کنار لپ تاپم در حال تایپ کردن فکر کردم، ولی وقتی دویدنم تموم میشه و میرسم بهش، میبینم واقعا آنقدر هم خواستنی نیست این صحنه، ولی من نیاز دارم به این تصویر برای به پایان رسیدن.

لعنتیا
لعنتیا


موراکامی نکات ریز و درشت جالبی هم در کتاب میگه، میگه ما دونده ها وقتی از کنار هم رد میشیم از روی صدای نفس کشیدن هم میفهمیم طرف چقدر حرفه ایه، درست مثل صدای موتور ماشین، هرچقدر ماشین با کیفیت تر باشه صدای موتورش قشنگتره، هر چقدر دونده کار درست تر باشه، شمرده تر و منظم تر نفس میکشه. در ادامه میگه میدونید که تمام فشار دویدن روی زانوهای دونده است، پس خیلی مهمه که کفش نرم و مناسبی داشته باشیم، تا این ضربات رو تا حد زیادی بگیره و کم کنه، و یا اینکه اگر یک مسافت زیاد رو دارید می دوید کم کم خون در پا ها جمع میشه و لازمه برای ادامه مسیر حتما کفش رو با نیم سایز بزرگتر باید عوض کنید.

موراکامی از دو برند Mizuno و New Balance برای کفشاش در کتاب اسم میبره
موراکامی از دو برند Mizuno و New Balance برای کفشاش در کتاب اسم میبره


موراکامی از اون روزی که تصمیم میگره که شروع کنه که بدوه تا زمان نگارش این کتابش در مارتن و مسابقات زیادی شرکت میکنه، و با زمان های حول حوش 3 ساعت و نیم تا 4 ساعت ماراتن ها رو تموم میکنه، برام سوال پیش اومد که نفرات اول الان با چه زمانی ماراتن رو دارن تموم میکنن. این لحظه شگفت انگیری که در ویدیوی زیر میبینید، لحظه شکستن رکورد ماراتن از 500 سال قبل از میلاد مسیح تا الانه:

https://www.aparat.com/v/ZNX0D

https://virgool.io/p/w9kawya8abc6/divid=
علیه پیر شدن
علیه پیر شدن


این بخش رو تقدیم میکنم به آن یوزپلنگانی که با من دویدن از بیژن نجدی:

نیمی از سنگها ، صخره ها ، کوهستان را گذاشته ام
با دره هایش ، پیاله های شیر
به خاطر پسرم
نیم دگر کوهستان ، وقف باران است
دریائی آبی و آرام را با فانوس روشن دریائی
می بخشم به همسرم
شب ها ی دریا را
بی آرام ، بی آبی
با دلشوره های فانوس دریائی
به دوستان دوران سربازی که حالا پیر شده اند
رودخانه که می گذرد زیر پل
مال تو
دختر پوست کشیده من بر استخوان بلور
که آب ، پیراهنت شود تمام تابستان
هر مزرعه و درخت
کشتزار و علف را
به کویر بدهید ، ششدانگ
به دانه های شن ، زیر آفتاب
از صدای سه تار من
سبز سبز پاره های موسیقی
که ریخته ام در شیشه های گلاب و گذاشته ام
روی رف
یک سهم به مثنوی مولانا
دو سهم به " نی " بدهید
و می بخشم به پرندگان
رنگها ، کاشی ها ، گنبدها
به یوزپلنگانی که با من دویده اند
غار و قندیل های آهک و تنهائی
و بوی باغچه را
به فصل هایی که می آیند
بعد از من


در بخش بعدی واقعا قول میدم که دو مرحله بعد رو ترجمه کنم....

من تاهیر، دونده نیستم.

سوالی داشتید به من ایمیل بزنید


بخش اول

بخش دوم

بخش سوم

بخش چهارم

بخش پنجم

بخش ششم- شما اینجا هستید

بخش هفتم

بخش هشتم

دودویدنلایف استایلماراتنسبک زندگی
"هِ" به حالت تمسخر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید