چند روزیه دیدم به زندگی تغییر کرده و مدام به این موضوع فکر میکنم که چرا آدما یه سری کارهارو انجام میدن یا چرا یه سری موضوعات برای یکی ناراحت کنندس و برای بعضی دیگه خوشحال کننده؟
مبنای واحد برای شناخت چیه؟
تو ذهنم به یه نتیجه رسیدم که به نظرم تا حدی موثره اینکه؛
از نظر من واقعیات خنثی هستن و این ذهن ماست که به اونها معنی میدن.
ذهن ما مثل یه فیلتر عمل میکنه و برای اثبات باورهاش، دادهی انتخاب شده رو قبول میکنه و در کنارش اون رو تحلیل میکنه.
این امکانش هست که ذهن ما خیلی از داده هارو رد کنه چون با باورهای ما ممکنه در تضاد باشه.
این جنس «فیلتری ذهن» انسان نشون میده که ممکنه بخشی از داده های فکری ما توهم باشه؛ چون با این اوصافی که واقعیت خنثی هست و ذهن ما هم فیلتر شده عمل میکنه خیلی مشکله اگه بخواد خطایی نداشته باشه.
تو دنیا هرچیزی که روی ما اثر میگذاره در واقع روی ذهن ما اثر گذاره و این خیلی مهمه که فیلتر ذهن چی باشه.
برای مثال کسایی که زودرنج هستن یعنی توقع زیادی از مردم دارن که دوستشون داشته باشن و بهشون احترام بزارن.
وقتی کسی اون فرد رو ناراحت میکنه در واقع، واقعیت به طور خنثی به او میگه:«که یک نفر نظری در مورد تو داشته یا حرفی زده و احساسی قراره منتقل بشه»
این وسط معنا دادن به این انتقاد، کار ذهن اون فرده.
ذهن او اگه در کودکی با احساس ضعف و حقارت، هر چند با دوز کم، عادت کرده باشه و در ضمیر ناخودآگاه جا کرده باشه؛ این ذهن، فیلتر دریافت این واقعیت میشه و به این اتفاق معنا میده.
نتیجه این عمل موجب تولید یک احساس میشه!
در واقع چون فیلتر ذهن حس ضعف بوده، احساسات توام با ناراحتی و گریه میشه در صورتی که اگر اون فرد اونجا نبوده باشه صرفا یک سری کلمات گفته شده.
در کودکی ذهن ما خالی از هر باور و حس حقارتی بوده در نتیجه کودک مثل یک کتاب سفید خالی از نوشته است که رفته رفته این کتاب با تربیت و محیطی که کودک قرار میگیره و جنسیتی که داره نوشته و کامل میشه.
این نوشته ها در اعماق ذهن کودک جا میگیره و حتی ممکنه خود او هم تا آخر عمر ندونه که چرا یک سری کارهارو انجام میده.
البته در بزرگسالی هر چقدر انسان روی خودش شناخت پیدا کنه میتونه بخشی از این نوشته هارو پیدا کنه اما با این حال نه او و نه اطرافیان او که وظیفه ی تربیت اور ا داشتند خاطرات دقیقی از گذشته ندارند.
با این اوصاف ما باید همیشه یک لحظه به این فکر کنیم که شاید ما اشتباه کرده باشیم و ذهن ما یه خطای شناختی داشته باشه.
کسایی هم که هوششون بالاست این قابلیت رو دارن که بیشتر از بقیه رو موضوعات فوکوس کنن اما با این حال اونها هم ذهن محدودی دارن و ممکنه اشتباه کنن و واقعیت رو اونجور که هست ارزیابی نکنن.
اما چطوری میشه فهمید که باورامون درسته یا غلط؟
مبنای ارزش گذاری و انتخاب و تحلیل نباید ذهن خودمون باشه بلکه باید خالق که اگاه بر وجود ما و جهان هستی است فرمان بده و مبنا باشه.
فیلتر ذهن انسان ها با هم متفاوته و نمیشه یه انسان بتونه یه جهان رو اداره کنه و هر مکتب انسانی هم اگه تو تاریخ وجود داشته بعد از یه مدتی نابود شده؛ چون یه ذهن محدود نمیتونه قانون کلی برای کل جهان وضع کنه.
این اطلاعات کم موجب میشه که حتی انسان روی خودش هم احاطه کاملی نداشته باشه چه برسه به این که بخواد دیگران رو بشناسه یا حتی بدتر از اون نشناخته آدمارو قضاوت کنه.
ذهنیت و نیّات ما اگه خدایی باشه، شناخت ما از واقعیتها نورانی و الهی میشه در نتیجه تصمیمات ما سعادتمندانهتر گرفته میشه.
خیلی خوبه ما هروز بیشتر از دیروز آگاهیمون رو افزایش بدیم و چه بهتر که ذهنمون رو تربیت کنیم که شناخت درست رو دریافت کنه تا انرژی الهی در تمام وجودمون حس بشه.
باورای ما باید در مسیری باشه که خدا خواسته باشه و مارو برای همون باور خلق کرده باشه.
اگر که قرار باشه تغییری تو باورها و شیوه تفکر تو زندگیمون داشته باشیم اما ندونیم از کجا شروع کنیم بیایم از خود خدا کمک بگیریم.
خدا منتظر ماست که نجاتمون بده
محتاج باشیم قطعا دستمون رو میگیره🙏🏻
.