امروز به سر کار نرفتم. شروع پاییز است و پاییز برای من به معنای پایان است. ممکن است بسیاری از مخاطبین امروز را شروع مدرسهها بدانند و اشعاری نظیر:
بـــاز آمــد بـــوی مـاه مدرسـه
بوی شادی های راه مدرسه
را زمزمه کنند، ولی پاییز پایان یک زندگی است. زندگیای که با بهار شروع شد، با تابستان به بلوغ و کمال خود رسید و با پاییز به سمت پایان میرود. راستش را بخواهید، همین چند لحظه پیش دوستی صمیمی در مورد پست دیروزی من:
نظری داد. من از ایشان تقاضا کردم که حتما در مورد نوشتههای من در ویرگول نظر بدهد. زیرا من در جایی درس خواندهام که هیچ زنگ انشایی را تجربه نکردهام. معلم انشایی ندیدهام... و بدین ترتیب یاد خاطرات کودکی خود افتادم و بیشتر به این باور رسیدم که پاییز یعنی پایان. در جایی که من کودکی خود را سپری کردم، مدرسهها در بهار شروع می شود و در پاییز پایان مییابد. عین طبیعت زیبا و دل انگیز.
اما من نباید بر این نظر خود بسیار پافشاری کنم، زیرا امروز خانوادهای دارم که نظری متفاوت دارند. دخترم برای شروع مدارس لحظه شماری میکرد. امروز او را تا سرویس مدرسه بدرقه کردم و با خوشحالی نخستین روز مدرسهاش را آغاز کرد. هنگامی که سرویس حرکت کرد، پسر سه سالهام به شدت گریه کرد. او را در آغوش گرفتم و به خانه آوردم. تصمیم گرفتم امروز در خانه بمانم و با او بازی کنم تا دلتنگی دوری خواهرش را کمتر احساس کند. و امروز به سر کار نرفتم...
شما در مورد پاییز چه احساسی دارید؟ شروع؟ پایان؟ طراوت؟ جدایی؟ احساس خود را با ما در میان بگذارید.