چقدر نوشتن با این گوشی جدید سخته برام!قبلا وقتی با مامانم بابام خواهرم با هر کی دعوا میکردم میومدم مینوشتم اروم تر میشدم حتی بعدا هم نمبخوندمشون ،روال شده که مبگن گذشته رو بریز دور و به اینده فک کن و در لحظه زندگی کن ، ولی زندگی بدون نوشتن برام خیلی بی معنی شده به خصوص که هرچقدر سعی کردم کار پیدا کنم نشد ،درس خوندم نشد، اپلی کنم هنوز نشده ،مرتب با خانوادم دعوامه. ،یارم یار که چه عرض کنم لنگ در هوا نمبدونم فازمون چیه نوشتن از اون به تنهایی ساعت ها طول مبکشه رابطمون خیلی پیچیده بود و هست ، داشتم مینوشتم از سرکار اومد زنگ زد حرفزدیم تا خوابید !قبلا خبلی دوسش داشتم همون اول اشنایی الان سرد شدم ،صبر میکنم تصمیم خاصی ندارم زیاد حرف از خواستگاری میزنه مبگه اگه پول داشتم فردا مبومدم ولی من دیگه برام مهم نیست وقتی قرار نمیزاره و نمیاد دبدنم و همشبهانه میاره که شیفتم سرکارم ماشین ندارم ،مخصوصا اخرین دیدارمون که منو خبلی ناراحت کرد و درسته تلفنی خبلی معذرت خواهیکرد ولی حضوری که نیومد ،توقع داشتم با یه دسته گل بیاد سوپرایزم کنه ولی هیچوقت یه شاخه گل هم نگرفته و بهانه که من عجله داشتم که تاره از شبفت اومدم دلس خوشه که ویدیوکال منو ببینه ،خبلی تلفنی ابراز علاقه مبکنه ولی من دیگه سرد شدم برامم مهم نیست چی بشه یا کی بیاد یا هرچی اصلا!زیاد بهش فکر نمبکنم الان فقط دلم میخواد برم سرکار یه بیمارستان خوب با حقوق خوب !انقدر بیکارم و انقدر دنبال کار گشتم که دوباره به درس خوندن فکر مبکنم !تابستون به میم گفتم نظرت چیه درس بخونم قشقرق به پا کرد ! دوس دارم نوشتن رو حرفه ای کنم !