فکر تمام ذهنم را فرا گرفته
انقدر که حتی مهلت خوابیدن نمی دهد و امانم را بریده
به خودم می آیم و میبینم،ساعت هاست که گوشه ای از اتاقم خیره به نقطه ای به فکر فرو رفتم
خسته از اینهمه فکر به سمت گوشی میروم تا شاید کمی ارام بگیرم از این حجم از فکر و خیال
اما انگار تقدیر چیز دیگری رقم زده،تمام پیام رسان ها مانند شهر ارواح شده و هیچ خبری در انها نیست،حتی پینترست هم بالا نمی آید
انگار با من لج کرده اند!!
این وضعیت آشفته ام میکند
اما ناگهان یادم آمد،من میتوانم بنویسم!!
کاغذ و قلم را برداشتم و شروع کردم به نوشتن تمام آنچه که ذهنم را احاطه کرده بود
تمام آنچه که خودش را با تمام توان به دَر و دیوار ذهنم میکوبید و به دنبال رهایی بود
تنش در مغزم بالا گرفته بود
انگار کلی حرف نگفته آماده بیرون آمدن بودند تا خودشان را نشان دهند،و تنها راه خروج از دروازه آن شهر خیال نوشتن بود
نوشتم، تمام فکر هایم را نوشتم
اکنون همهٔ آن فکر ها درست مقابل چشمانم روی صفحه سفید و خط دار دفترم در حال رقص بودند.
بدون خواندن آنها کاغذ را مچاله کردم و با یک پرتاب آن را به داخل سطل هدایت کردم
کمی دقت کردم،همهٔ انها رفته بودند،دیگر صدایشان نمی آمد،
دیگر ذهنم درگیر فکر و خیال نبود.....
حالا نوبت توعه یه کاغذ،یه قلم،و چند ساعت وقت برای پاکسازی مغزت از فکر و خیال:)
تاحالا اینطوری فکرت درگیر شده؟
اگه اره،چجوری اونارو پاک کردی؟