ویرگول
ورودثبت نام
الی
الی
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

منم چیزای قشنگو دوس دارم نازم کنم لِنی!

جورج میلتون و لنی اسمال دوتا دوستن که برای پیدا کردن کار، از مزرعه‌ای به مزرعه دیگه میرن. آرزوی قدیمی‌ هر دوشون اینه که روزی خونه‌ای رو بخرن و اونجا خرگوش پرورش بدن. لنی از بچگی از نوازش چیزهای نرم خوشش میاد و زور بازوی زیادی داره ولی کمی کله‌پوک و کودنه. واسه همین همیشه دچار دردسر می‌شه. مخصوصا زمانی که می‌ره چیزهای نرم و قشنگ رو نوازش کنه.

کتاب موش‌ها و آدم‌ها. ترجمه سروش حبیبی- نشر ماهی
کتاب موش‌ها و آدم‌ها. ترجمه سروش حبیبی- نشر ماهی


جان استاین‌بک خیلی قبل‌تر از ما دیده که عاقبت زندگی بخور نمیری به کجا می‌رسه. زندگی‌ای که هر روز صبح با سگ دو زدنِ آدم‌هایی شروع می‌شه که کله‌شون پره از امید و آرزو، پر از نقشه‌هایی که چه کارا می‌کنم. چون یه امید قشنگ و ول‌نکنی هست که میگه یه روز خوب میاد و ما خودمون رو بند کردیم به این روز خوب که انگار هرگز هم نمیاد.

نقش کارمند و کارگر امروزی رو هم داده دست دو تا کارگر فصلی که تمام سختی‌های تمیز کردن اصطبل اسب‌ها و ۱۱ ساعت روی دوش انداختن کیسه‌های سنگین جوها رو به این امید تحمل می‌کنن که آخر ماه چند چوق حقوق بگیرن و درحالی‌که رویای خریدن خونه و مزرعه‌ای رو توی سرشون دارن که آسیاب بادی کوچیکی داره، یه مرغدونی و یه باغ میوه با درختای آلبالو و گردو با یه ردیف بوته توت فرنگی و تمشک. چندتا گراز جور می‌کنن و هردفعه یه گراز می‌کشن و گوشت سر و سینه‌ و رونشو دود می‌کنن، فصل میوه کنسرو درست می‌کنن، روزای یکشنبه مرغ یا خرگوش می‌کشن شایدم گاو. از شیر گاو خامه می‌گیرن به قدری کلفت که مثل کره با چاقو ببرنش. برای هرکدومشون یه اتاق هست با بخاری چدنی. زمستون که شد روشنش می‌کنن طوری که آتیشش هیچوقت خاموش نشه، زمینشونم اونقدری بزرگ نیس که مجبور شن زیادی کار کنن، روزی ۶ ساعت بسه! هرچی می‌کارن خودشون درو می‌کنن، محصول کشتشونو خودشون می‌خورن.

اما آخر ماه که می‌شه می‌بینن هیچی براشون نمونده و با همون شندرغاز نهایت خواسته‌شون این می‌شه که یه شب برن عیاشی و قماربازی و پول و پله رو بر باد بدن. چون رویای خونه و مزرعه زیادی براشون دوره.


اون وسط یکی هم پیدا می‌شه که بهشون می‌گه شما دیوونه‌اید! من خیلیا رو دیدم که دشتارو گز می‌کنن. از کنار مزرعه‌ها می‌گذرن ، یه کوله رو پشتشونه و یه خروار از همین خیالای صد من یه غاز تو سرشون! صدتا هزارتا میان تو همین مزرعه، وقتی‌ام کارشون تموم شد می‌رن و توی سر یکی‌یکی‌شون خیال یه مزرعه هست. اما یکی‌شونم به این خیالاش نمی‌رسه. همه شون خواب یه وجب زمینو می‌بینن. من اینجا خیلی کتاب خوندم، آرزوی یه وجب زمینو همه به گور می‌برن! این مزرعه فقط تو کله‌شونه

کتابداستانادبیاتکلاسیک
از وقتی که شروع کردم خودم رو بشناسم دیدم مشغول نوشتن هستم. علاقمند به فیلم های کمتر دیده شده, موزیک های کمتر شنیده شده و کتابهای کمتر خوانده شده.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید