ویرگول
ورودثبت نام
حسن آقانصیری
حسن آقانصیریپژوهشگر و رواندرمانگر
حسن آقانصیری
حسن آقانصیری
خواندن ۴ دقیقه·۱ ماه پیش

وقتی آگاهی تبدیل به اضطراب شود: انسان مدرن و وسواسِ رصدِ روان خود

آگاهی روانی وقتی مفید است که به تغییر و انتخاب منتهی شود.
نه وقتی ما را در رصد دائمی خود گیر می‌اندازد.
آگاهی اگر درست استفاده شود، درمان است.

انسانِ امروز بیش از هر زمان دیگری زبان و ادبیات روانشناسی را می‌شناسد. در جمعیتی شلوغ که وارد شوید، احتمال دارد افرادی میان جمع، جملاتی از صاحب‌نظران این رشته، نظریاتی در باب کودکی، ساختار و نام اختلالات را مشتاقانه برای یکدیگر بازگو کنند و به گوش شما بخورد. کلیت جامعه نسبت به اهمیت موضوعات سلامت روان آگاه‌تر شده‌اند. انسانِ امروز نام اختلالات را می‌داند، از روی اضطرابش می‌تواند گروه علائم را تشخیص دهد، تفاوت استرس با اضطراب و افسردگی با مانیا را می‌فهمد، درباره‌ی ADHD، وسواس فکری-عملی، پنیک و اختلالات شخصیت می‌خواند و در شبکه‌های اجتماعی پیج‌های روانشناسان را دنبال می‌کند. نسل جدید نه تنها از احساساتش فرار نمی‌کند، بلکه آن‌ها را زیر نور می‌برد، بزرگ‌نمایی می‌کند، وارسی می‌کند و می‌سنجد. این تغییر به‌خودی‌خود پیشرفتی است؛ چیزی که نسل‌های قبل از آن محروم بودند. اما پرسش مهم اینجاست: این توجه چقدر مفید و تعالی‌بخش است و از حدی بیشتر می‌تواند خود تبدیل به آسیب شود؟

روان‌شناسی اصطلاحی دقیق برای این حالت دارد: (Mental Health Hypervigilance) یعنی «هشیاری بیش از اندازه نسبت به نشانه‌های روانی در خود.» فرد هر تغییر کوچک در خلق یا خواب را علامت خطر تعبیر می‌کند، هر بی‌حوصلگی و بی‌علاقگی را افسردگی می‌بیند، هر حواس‌پرتی را ADHD و هر نگرانی لحظه‌ای را نشانه‌ی اضطراب بالینی! او به‌جای آنکه زندگی را تجربه کند، بیشتر بر آن نظارت می‌کند. بدن و ذهنش اگر کمی کندتر شود گمان می‌کند «مه ذهنی دارم.» اشتهایش کمی بالا و پایین شود «آغاز دوره‌ی افسردگی است.» این توجه افراطی، گاه از خودِ علائم مخرب‌تر می‌شود. مشکل همیشه افسردگی نیست، گاهی تنها ترس از افسردگی است. مشکل همیشه اضطراب نیست، گاهی نظارت افراطی و بیمارگونه بر اضطراب است.

ذهن انسان میلی ذاتی و عمیق به پیش‌بینی دارد. ندانستن برایش تهدید است. ابهام آخرین چیزی است که فردی می‌خواهد درگیرش شود. وقتی آینده تیره باشد، فرد در درون خود می‌گردد تا علائمی بیابد که پیشاپیش هشدار دهند. این کار ظاهرا عقلانی است و منطق می‌گوید ابهام‌زدایی کن! اما در واقع تلاش برای کنترل ناشناخته‌ها است. ذهن ترجیح می‌دهد رنج را توضیح‌پذیر کند تا اینکه مملو از ابهام باقی بماند. به همین دلیل است که بسیاری از مردم وقتی به اینترنت دسترسی دارند، به‌جای تجربه کردن احساسات، شروع می‌کنند به جست‌وجوی معنا و برچسب‌زنی به احساسات. آن‌ها آرام نمی‌شوند مگر با تشخیص، با توضیحی که برای این احوالشان باشد و بتوانند به کمک آن تسلی یابند. و درست در همین لحظه، آگاهی مفید به آگاهی مخرب تبدیل می‌شود.

 علم می‌گوید خودآگاهی فقط زمانی درمانگر است که به تنظیم هیجان و انتخاب رفتاری منجر شود. اما اگر تبدیل شود به تفسیرهای بی‌پایان، به نشخوارهای فکری درباره‌ی «من چه هستم؟»، خودآگاهی از مسیر اصلی منحرف می‌شود. چه بسا انسان‌هایی که زندگی را تنها زندگی و زیسته می‌کنند، معنای زندگی را بهتر از کسانی فهمیده باشند که بسیار در مورد آن می‌اندیشند. گویی فرد پشت شیشه‌ای ایستاده و زندگی را مشاهده می‌کند، اما در آن مشارکت نمی‌کند. او به‌جای اینکه وجودش را تجربه کند، وجودش را اندازه‌گیری می‌کند.

 خطر بزرگ‌تر زمانی است که نشانه‌ها به هویت فرد تبدیل شود. به این پدیده (Diagnostic Absorption) گفته می‌شود: فرد به‌جای اینکه بگوید «من اضطراب دارم»، می‌گوید «من آدم اضطرابی هستم». جمله‌ی اول یک وضعیت توصیفی است، جمله‌ی دوم یک برچسب هویتی. تفاوت کوچک زبانی، پیامد بزرگ روانی دارد. اختلال اگر تبدیل به هویت شود، رها کردن آن برابر است با تجربه از دست دادن «من». اینجاست که فرد به بیماری نمی‌چسبد؛ بلکه بیماری به او می‌چسبد.

 اما راه درست چیست؟ روان‌شناسی می‌گوید نه جایز است علائم را انکار کنیم، و نه باید در آن‌ها غرق شویم. آگاهی سالم، دیدن بدون چسبیدن است. یعنی انسان بتواند احساساتش را تجربه کند، بدون اینکه از آن‌ها نتیجه‌گیری شدید بگیرد. افسردگی می‌تواند خبر از خستگی بدهد، اضطراب می‌تواند نشان نیاز به مرزبندی باشد،‌ بی‌حوصلگی در مواقع و شرایطی طبیعی است. و همه‌ی هیجانات معنایی دارند اما نه لزوما معناهای مرضی و اختلال‌گونه.

نسخه‌ی سالم چیست؟ این است که به‌جای پرسیدن «چه اختلالی دارم؟»، بپرسیم «چه نیازی دارم؟» به‌جای دنبال کردن تشخیص، به دنبال تغییر باشیم. به‌جای مراقبت وسواس‌گونه، مراقبت آگاهانه داشته باشیم. آگاهی واقعی یعنی توانِ دیدنِ خود بدون آن‌که زیر وزن خود خرد شویم.

در نهایت، انسان برای زیستن ساخته شده نه برای پایش لحظه‌به‌لحظه‌ی روان خود. آگاهی اگر درست به‌کار گرفته شود، نجات‌دهنده است؛ اگر نه، خودش به علائم دیگری از اضطراب مدرن بدل می‌شود. شناخت روان یک دریچه است؛ نباید از آن سقوط کرد. باید از آن عبور کرد و زندگی را دید.

گردآوری: حسن آقانصیری

اضطرابآگاهیسلامت روانشبکه‌های اجتماعیمعنای زندگی
۵
۰
حسن آقانصیری
حسن آقانصیری
پژوهشگر و رواندرمانگر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید