توهم؛
توهم؛
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

سکوت

خوشه های گندم در مزرعه در اثر صبا صدا میدهند.

کف چوبی خانه در اثر راه رفتن صدا می‌دهد.

شب، غوک ها صدا میدهند.

در زیر پتو جیرجیرک های بیرون خانه صدا میدهند.

کشیدن قلمو بر پرده صدا می‌دهد.

گریه صدا می‌دهد، خنده صدا می‌دهد و حتی دوییدن سگ ها صدا می‌دهد.

آواز پرندگان صدا می‌دهد.

چریدن گوسفند ها صدا می‌دهد.

آبشار صدا می‌دهد.

ماه صدا می‌دهد.

نور صدا می‌دهد.

اما من

نمیشنوم.

دیگر صدایی در دنیا برای من معنای ندارد.

دیگر گندم ها،غوک ها، کف های چوبی، جیرجیرک ها، سگ ها، گوسفند ها هیچکدام

برای من صدایی ندارند.

از زمانی که کرِ عشق شده ام.

صداها رفته اند.

بار بسته آمد.

با رفتنش صدا هارا برد.

معنا هارا برد.

زیبایی هارا برد.

و من در خلع تمام همه چیز زندگی میکنم.

نوشتنصداصداهاعشقجدایی
نویسنده ای متوهم در گوشه و کنار های همین شهر.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید