محمدمهدی بخشی
محمدمهدی بخشی
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

کابوس؛ نعمتی بزرگ

تا حالا شده به این فکر کنید که کابوس چه نعمت بزرگی است؟ من از بد ماجرا به این فکر رسیدم ...


قبلا وقتی من هم بچه بودم، مثل بقیه‌ی بچه‌ها، موقع خواب و بیداری کلی رویا و کابوس می‌دیدم. خواب‌های خوبی که به بودن با آدم‌های خوب ختم می‌شد و کابوس‌هایی که از دعوا، افتادن از بلندی و گرفتن پاچه‌ام توسط یک سگ خال‌خالی شروع می‌شد. باز خدا را شکر زمانی که بچه بودم، سیاحت غرب را در حد کتاب خواندم و مثل دهه شصتی‌ها در مدرسه مجبور به دیدن فیلمش نشدم.

خلاصه آن زمان‌ها مثل دیگران کابوس می‌دیدم ولی چند سالی است که هیچ خواب بدی نمی‌بینم، یعنی یا همه‌چیز گل‌وبلبل است یا کلا در نیستی غرق می‌شوم تا جیغ‌جیغ ساعت بیدارم کند. اولش خوشحال بودم که «به‌به! دیگر خداوند نعمت را بر من تمام کرده‌است»؛‌ این زندگی تازه، بدون کابوس، قطعا لذت‌بخش خواهد بود چراکه صبح‌ها با روحی خوشحال و روانی لبخند بر لب به این دنیا باز می‌گردم ولی هر چه جلوتر رفت دیدم این که کابوس نمی‌بینم خودش کابوس وحشتناکی است ...

ماجرا از آن‌جا شروع شد که خواب پدربزرگ مرحومم را دیدم، کلی با هم بازی کردیم، خوش گذراندیم و من همینطور در خواب با آن رویا خوش بودم و خوابیدم و خوابیدم و خوابیدم و ...؛ انقدر خوابیدم که اذان ظهر مرا بیدار کرد. بیدار شدم: آه خدای من! چقدر خواب بودم؟ ۱۲ ساعت؟ نه، ۱۴ ساعت؟ نه ... کل روز را خواب بودم؟! پدربزرگ کجاست؟ آخ راستی همه‌اش خواب بود. چه رویای زیبایی بود.

داستان زندگی من اینطور ادامه پیدا کرد. گاهی رویاها انقدر زیبا بودند که حتی خبر برنده‌شدن در قرعه‌کشی‌های پر از چالش ایران‌خودرو هم نمی‌توانست مانع ماندن من در آن رویاها شود و به همین خاطر این اواخر انقدر می‌خوابم که حضرت حافظ در وصف وضعیت من سروده:

تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست / دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک

چه شب‌ها که کابوسی من را از خواب غفلت نجات داد ...
چه شب‌ها که کابوسی من را از خواب غفلت نجات داد ...

با خودم فکر کردم این چه مصیبتی است که بر سرم آمده؟ گیرافتادن در دام رویا به خاطر نبود کابوس؟ یعنی کابوس انقدر در زندگی به من کمک کرده بود؟ انقدر کابوس نعمت بزرگی است که به کمک آن می‌توانم به زندگی در دنیای کابوس‌وار واقعی بپردازم؟ خدایا حکمتت را شکر. گاهی نعمتی را می‌گیری که حتی توقع ندارم نعمت باشد... .

حالا این منم که باید با عذاب خداوند سر کنم و در خانه‌ی شکلاتی مثل هانسل یا شاید مثل گرتل، سر کنم تا ببینم چگونه می‌توانم به واقعیت بیدار شوم.

/ پایان

کابوسخوابنعمتخدابیداری
یه برنامه نویس که قراره دنیا نویسی کنه!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید