مه غلیظی شهر را در کام خود کشیده
صدای جیرجیرکها دارد ذهن متلاتم من را بیش از پیش بهم میریزد
اَه چقد روی مخ آدم راه میرود
خواستم دم صبحی کمی از فکر توعه لعنتی بیرون بیام اما این جیرجیرک ها مگرصدای رومخیشان قطع میشود که آدم کمی با خودش خلوت کند،اعصاب برایم نگذاشته اند.
ازچند خانه آنور تر صدای خروسی بگوش میرسد. به گمانم صدای خروس همسایه باشد.
چه خوب حداقل می توانم از این صدا بگریزم بازم بهتره از صدای جیرجیرک است
این هوای گرگ میش و مه بسیار شدید کاری کردهکه تنها کوه روبرویم نیز به زور قابل روئیت باشد و شاید کسی دیگه جای من بود تو این وضعیت می ترسید اما من اومدم آروم باشم و همیشه تو چنین وضعیت جوی من راحت و بدون انجام کار خاصی به آرامش می رسیدم و فکر های مزاحم رو از خودم دور میکردم اما این بار!! نمی دانم چرا گوش های من با این صدای بلند خروس همسایه، با کنجکاوی مثال زدنی در جستجوی صدای جیرجیرکه ...