من یک ماشین زمان ساخته ام. خود به خود کار میکند. یعنی انرژی نمیبرد. یا اگر انرژی میبرد نمیدانم از کجا پیدایش میکند. ولی خب، مهم همین است که من پول مصرف انرژی اش را نمیدهم. چون محرمانه است، نمیتوانم عکسی از ماشین زمانم منتشر کنم. ولی عجب چیزی ساخته ام ها واقعا! آدم را میبرد به روزهای اول هر سال. الان که تا شروع سال جدید چند ساعت باقی مانده، برای بار آخر امتحانش میکنم..
۱: خب، خودمونی تر صحبت میکنم، الان اول فروردین 1400 عه. کرونا دوباره اوج گرفته و همه میگن سفر و عید دیدنی نرید. چند تا برند مختلف گفتن دارن روی ساخت واکسن کار میکنن. ما هم نمیدونیم کدوم واکسن خوبه والا. یه سریا میگن خارجی بزنید، یه سریا میگن ایرانی بزنید، یه سریا میگن بهترین واکسن همونیه که دم دسته، یسریام کلا میگن واکسن نزنید که خیلی به حرفاشون توجه نمیکنیم. خودم البته خیلی درگیر این فکرا نیستم. امروز و فردا که تموم بشه، از پس فردا قراره شروع کنم درس به درس آزمونای کانونو حل کنم. آخه میدونید، 29 فروردین آزمون سنجش دارم. از دهم و یازدهمه. برنامه ریزی کردم تا اون موقع همه سوالای پایه کانون تو دو سال اخیر رو حل کنم. بهم میگن این صد روز آخر خیلی مهمه، باید همه تلاشمو بکنم. ولی خب استرس دارم. تازه کنکور واسه همه استرس داره، ببینید من که کلا آدم مضطربیم دارم چی میکشم. تازگیا همه چیز برام جذاب شده. دوست دارم فیلم ببینم، برم بیرون، بازی کنم، کتاب بخونم، اخبار ببینم?، خونه رو تمیز کنم??، به کاغذ دیواری اتاقم که بعضی جاهاش داره از دیوار جدا میشه نگاه کنم???، زندگی رو به صورت خیلی فلسفی در صحبت با بالشتم تحلیل کنم، آره دیگه! تقریبا به همه چی علاقه دارم به جز درس خوندن?
۲: از در بزرگ اون مدرسه ای که حوزه آزمون سراسری بود اومدم بیرون. پدرم کل مدت تو ماشین بود. با اینکه خسته بودم و یکمم دستام میلرزید، سعی کردم خودمو خوشحال نشون بدم. البته ریاضی رو خوب نتونسته بودم حل کنم و حس میکردم گند زدم. وقتی سوار شدم یادم اومد هیچی از اون پلاستیک بزرگ مواد غذایی که برده بودم رو نخوردم! آخه مامانم خیلی اصرار داشت که آماده برم سر جلسه که یه بار قندم نیفته. ولی الان که فکر میکنم از لحظه ای که تست اول رو حل کردم تا آخرین لحظه آزمون سرمو بالا نیاوردم! اصلا انگار تو این دنیا نبودم و به جاش داشتم تو یه دنیای عجیب غریب با غول بزرگ کائنات میجنگیدم. حالا بگذریم، سوار ماشین شدم و راه افتادیم. در جواب پدرم که پرسید آزمون چطور بود گفتم "خوب بود ولی ریاضیش خیلی عجیب غریب بود." خوشحال نشد. واسه من که ریاضی یه جورایی نقطه قوتم بود این نتیجه خوبی نبود. ولی خب بعدش بهم گفت فدای سرت. گفتم اگه نتیجه اونی که میخوایم نشه چی؟ گفت "سال دیگه رو که ازت نگرفتن مهدی". درست در همین لحظه بود _ و میخوام بازم تاکید کنم که دقیقا در همین لحظه _ که یه حس آرامشی تجربه کردم که یک سال بود ازش محروم بودم :)
۳: الان یه مدت زیادی گذشته _ دقیق یادم نیست چند روز _ ولی خب میگن قراره نتایج رو اعلام کنن. عجیبه ولی حداقل تو یه ماه گذشته آروم تر بودم و استرس نداشتم. اما دقیقا لحظه ای که دوستم بهم زنگ زد و گفت نتیجه ها تو سایت اعلام شده دستم شروع کرد به لرزیدن. طوری که سایت سنجش بعد کلی اشتباه تایپی به زور اومد بالا. شماره داطلبی من چند بود؟ شماره پرونده چیه؟ یه پنج دقیقه ای همین طوری گذشت تا بالاخره تونستم رتبمو ببینم. با اینکه ازم انتظار داشتن بهتر بشم، ولی خودم تقریبا راضی بودم. امروز خیلیا بهم تبریک گفتن. یه جورایی خودمم تو شوکم. حس گیجی دارم ولی خوبه، خوشحالم?
۴: یه رفیق پیدا کردم! (و احساس گدرت میکنم). از وقتی نتایج انتخاب رشته اعلام شد، فقط میدونستم قبول شدم. هیچ خبر دیگه ای نداشتم. امروز که تو گروه تلگرامی ورودیمون عضو شدم یه نفر اومد پیوی و خودشو معرفی کرد. اولش نشناختمش (باید بگم از وقتی کنکور دادم انگار حافظم این هیجده سال رو پاک کرده) ولی بعدش که عکس فرستاد و یکم صحبت کردیم فهمیدم یکی از دوستای قدیمیمه. این خیلی نکته مهمی بود برام. واسه کسی مثل من که ارتباط ساختن با آدمای جدید براش خیلی سخت و ناممکن و انرژی بر به نظر میرسه، پیدا کردن یه نفر که منو میشناخت خیلی عالی بود!
۵: خب داره خوب پیش میره :) یه جورایی اون قضیه ارتباط ساختن سخته رو فراموش کردم. همه چی ایزی ایزی واقعا. چند وقته تو ویس چتا شرکت میکنم و با بچه ها حرف میزنم. اصن شاید بقیشونم یه حسی مثل من داشتن و واسه همینه که خوب میشه باهاشون ارتباط گرفت. میشه گفت با بعضیاشون صمیمی هم شدم. با اینکه همه چی مجازیه و هنوز همدیگه رو ندیدیم، تو گروهمون 130 کا پیام دادیم! دوران ترمکی به خوبی داره پیش میره ?
۶: این دستگاهی که ساختم انگار از مغزم انرژی میگیره. چون دیگه حال ندارم و خوابم گرفته. در مورد الان اگه بخوام بنویسم باید بگم که حالم خوبه و ملالی نیست جز نه ملال خاصی نیست واقعا. البته ممکنه هر چند روز یه بار هی مودم تغییر کنه( که احتمالا اقتضای سنمه) ولی اونا رو ملال حساب نمیکنم. دارم به این فکر میکنم که چی میخوام از سال دیگه. یا بهتره بگم از خودم چی میخوام در سال دیگه. اممم، احتمالا باید بهتر درس بخونم. برم دنبال کارای پژوهشی. ارتباطم با دوستامو تقویت کنم. آدم خوبی باشم. شاید خوب باشه یه زبان جدید یاد بگیرم. برم سراغ چندتا مهارت جدید، تا بهم نگن دانشجوی تک بعدی?? بیشتر از همه دلم میخواد یه سال با آرامش رو بگذرونم?
حالا که میکروفون دستمه، برای همتون آرزوی یه سال پرموفقیت و با آرامش آرزو میکنم، و به تک تکتون میگم که "ای عزیز ناشناس، بیا با من دوست شو :))"