آن دسته از دوستانی که قسمت اول را نخواندهاند احساس زرنگ بازی نکنند وبروند بخوانند لطفاً
همانطور که پیشتر ذکر کرده بودم از آن دختر خانم عبا پوش مرموز که ناگهان مانند سیندرلا در دانشگاه پیدایش شده بود فقط یک سرنخ داشتم تا پیدایش کنم . آن هم آن دو اسمی بود که روی کاغذ جلوی آنها بود و توانسته بودم در لحظات ملکوتی فرار از صحنه ببینمش . اسم اول نام نوعی سنگ جواهر بود و دومی اسمی که نسبتی با صبح دارد . از آنجایی که احتمال دیدن این متن توسط آنها وجود دارد (۰,۰۰۰۰۰۰۰۰۰۱ درصد که به صفر میل میکند ) پس از ذکر نام واقعی خودداری کرده و برای راحتی از نام های مستعار استفاده میکنیم . نام اول را «میم» و دومی را «خانم سین» در نظر بگیرید .
با تلاش بسیار توانستم تا مدت ها دلدادگی خود را از دو یار همیشگی خود (ممد و محمد که یادتان هست ؟ ) مخفی کنم یعنی حدود نیم ساعت و بعد از بیرون از آمدن از آن بهشت (سلف برادران ) افسار خود را پاره کرده و از درد حجر دوری از آن دلبر گله کردم و وصیت کردم اگر از دوری او مُردم همه بدانند که دوستانم مقصر این ماجرا هستند چون برای وصال من به یار تلاشی نکردهاند . ممد و محمد که وضعیت مرا «قرمز مایل به قهوهای» تشخیص داده بودند در همان مسیر رفتن به خوابگاه پیشنهادات فراوانی ارائه کردند که هیچکدامشان نه تنها مقدور نبود بلکه از عقل سلیم نیز فرسنگ ها فاصله داشت مثلا پیشنهاد ممد این بود که به سالن برگشته و عملیات آشنایی را اجرا کنم ولی با توجه به گندی که به بار آورده بودم و سابقه فجیع در امر دلبری ترجیح دادم فکورانه تر دست به کار شوم .
محمد که نسبتا پسر نرمالتری بود و بخاطر چهره هالیوودیاش از تجارب بیشتری از ما برخوردار بود پیشنهاد داد : برو مثل یه مرد باهاش حرف بزن کاری که ندارن . واسه من که همیشه جواب میده ( مسی : گل زدن که کاری نداره ، فقط کافیه همه بازیکنان را جاخالی داده و با یک شوت پا چپ کات کات دار (R2) گل بزنید )
از پیشنهادات احمقانه آنها به ستوه آمده بودم برای همین گفتم شما فقط اسم او را برایم پیدا کنید، رفاقت را در حق من تمام کردهاید ، بقیهاش با خودم . ممد که از نوابیغ دانشگاه بود لبخند احمقانه ای زد که نشان از رسیدن ایده احمقانه ای به ذهنش بود . گفت : اینو بسپار به من ، ناسلامتی پبشکسوت دانشگاه هستم . (لازم به ذکر این که ممد بخاطر ۱۴ ترمی که در دانشگاه است پیشکسوت که چه عرض کنم بلکه پدربزرگ دانشگاه بحساب میآید . حتی شایعاتی وجود دارد که او قبل از افتتاح دانشگاه ، اینجا دانشجو بوده و با وجود ۳۰ واحدی که هنوز پاس نکرده معلوم نیست کی میخواهد دست از سر این دانشگاه بردارد .)
روز بعد بود که ممد با اشتیاق فراوان وارد اتاق شد . سرش را بالا گرفته بود که نشان از سرفرازی و موفقیتش در این ماموریت بود . تا یکساعت از خودش تعریف کرد تا اینکه اعصابم خراب شد و گفتم : بنال دیگه وامونده .
گفت : دخترا رشته ادبیات هستن . ماشاالله به ادبیات که چه برکتی دارد . هر دو دختر ترم ۴ هستند. ارتباط خوبی با دکتر اس که استاد معروف دانشکده ادبیات است دارند طوری که به بادیگارد های اس معروف هستند . طرف حساب تو میم است . اصالتا اهل ... ولی بزرگ شده ایرانشهر . ۲۰ ساله . پدرش .... است و مادرش خانه دار البته مادرش هم باسواد هست و دوست داشته پرستار بشه حتی رتبه ۲۴۷۱ کنکور سال ۸۷ رو آورده ولی پدرش نداشتن بره . یه عمو پولدار داره با دو تا خواهر و برادر . سرمایه زیاد ندارد پدرش یه خونه دارن و یه ماشین چیزی به داماد نمیرسه . البته پدره یه زن دیگه هم داره کم کسی خبر نداره ، غذای مورد علاقش کشک زرده و از در کمال تعجب از سوسک و مارمولک نمیترسه ولی فوبیای گربه داره و ....(اطلاعات به جاهای باریکی کشیده شد ).
گفتم : اینا رو مطمئنی؟ از خودت که در نمیاری ؟ همون دختره با عبا عربی دیگه ؟
گفت آره بابا از به منبع موثق گیر آوردم .
شمارش رو چی ؟
نه بابا مگه من جاسوسم ؟
تو که شجرهنامهشو در آوردی یه شماره که کاری نداره .
شماره ،مژدگانی جدا میخواد .
برو بابا تو هم که فقط ما رو تیغ میزنی دهنت سرویس .
حالا که با داشتن اطلاعات کافی خیالم راحت شده بود پیش متخصص روابط عمومی و خصوصی دانشگاه، یعنی محمد رفتم برای گرفتن مشاوره . محمد در مشاوره های قبل از آشنایی و حین آشنایی و بعد آشنایی تخصص دارد . تعداد مراجعینش هم آنقدر زیاد است که معمولا باعث اعتراض هم اتاقیها و ناراحتی خودش میشود .
(جهت حفظ آبروی محمد این را بگویم که با وجود پیشنهادات وسوسه کننده زیبارویان ، محمد فقط به یک نفر متعهد است . )
القصه بعد از چند جلسه توجیهی کم کم روند کار را فهمیدم . ابتدا باید یکی از اکانت هایش را در مجازی پیدا کنم . سپس سر صحبت را باز کنم و نقاط اشتراک پیدا کنم .
سپس به بهانه کار مهمی شماره تماسش را بگیرم و ....
فعلا تا این مرحله را پاس کرده بودم حالا وقت عمل بود .
اینجا بود که ریاضی بدردم خورد . با استفاده از اسم و فامیلش و تاریخ تولدش تمام جایگشت های مختلف را محاسبه کردم که چیزی حدود 240 مورد مختلف میشد(توضیح در پینوشت) سپس در شبکه های اجتماعی مختلف اسمش را وارد میکردم تا پیدایش کنم . متاسفانه دخترها از نوعی بیماری خاص رنج میبرند به طوری که در آیدی شبکه های اجتماعی خود از نام مستعار یا مخفف اسم واقعی خود استفاده میکنند همین باعث شده بود که عملیات بغرنج تر بشود . مشکل دیگر عکس پروفایل های دخترهای وطنم است که با هر شئای که در در دسترس باشد صورت خود را میپوشانند تا مورد شناسایی واقع نشوند اگر چیزی هم در دسترس نبود با دست یا برگرداندن صورت یا نهایتا یک استیکر این عمل خطیر را به عمل میرسانند یا از دستها و پاهای مبارک در عکس مایه میگذارند .ولی میدانیم که جوینده یابنده است و پسرها جوینده های خوبی هستند . لذا بعد از تلاشهای فراوان صفحه اینستا نامبرده یافت شد . متاسفانه پیچ خصوصی بود و باید درخواست میدادم .
روند قبول کردن درخواست اینستا هم چیزی از خواستگاری رسمی کم ندارد . متاسفانه بنده در زمینه شبکههای اجتماعی تازهکار هستم لذا بعد از چند روز و هر روز صدها بار درخواست دادن و قبول نشدن ، به مرز ناامیدی رسیدم تا اینکه به نماز رو آورده و خدا که آخرین امید هر جوان مؤمن است در جدیدی به رویم باز کرد . همانا که او هیچکس را از دست خالی برمیگرداند .
به لطف خدا شخص مد نظر با پاهای خودش وارد تور شد .
در یکی از گروه های دانشگاه که در مورد امور ورزشی بود بحثی در مورد ساعت استفاده از باشگاه بدن سازی شکل گرفت . اینجا بود که میم برای دفاع از حقوق خواهران ورزشکار وارد میدان شده و به این طریق آیدی تلگرام خود را لو داد . بنده که در پوست خود نمیگنجیدم ابتدا از پشت به برادران خنجر زده و به دفاع از حقوق خواهران ورزشکار پرداختم ( اینجا فهمیدم بنده نیز شناگر ماهری هستم فقط آب ندیدهام ) سپس برای ادامه بحث به pv رهنمود شدم تا کمی خانم میم را دلداری بدهم . متاسفانه برخورد مناسبی با بنده نشد و در کمال ناباوری برای اولین بار در عمر 24 ساله خود بلاک شدم . درد جانسوزی داشت ولی بنده از رو نرفته و از طریق شماره دیگری بار دیگر شانس خود را امتحان کردم . بعد از معرفی کامل خود وارد فاز چانه زنی شدم . از من اصرار بود و ار ایشان انکار . متاسفانه در هرگونه چانه زنی از بیاستعدادی خاصی رنج میبرم . روزها به همین منوال میگذشت که ماه رمضان شروع شد . تصمیم گرفتم در این ماه مبارک برای مدتی توبه کرده و برای این وصال دست به دامن خدا شوم . رمضان گذشت و دوباره به دانشگاه آمدیم و مرغ دلم دوباره یاد هندوستان کرد. یک روز با همان دوسِتان قدیمی در حال برنامهریزی برای حرکت بعدی بودیم که ممد گفت : وحید امروز طرفت تو دانشکده ، مجری یه برنامه بود . کاش میمومدی ، راستی عکسش رو هم گرفتم .
بعد دیدن عکس گفتم : آره خودشه خانم میم .
ممد گفت :نه بابا، این سینه! اون میمه! اشتباه گرفتمشون. وقتی اسمشو گفتن که بیاد بالا تازه فهمیدم . میم رفیق جینگشه که همیشه باهم میگردن برای همین اشتباه گرفتمشون .
در این لحظه بود که دنیا جلو چشمانم سیاهی رفت . تمام رویاهایم نقش بر آب شده بود. در تمام این مدت به دوست صمیمیاش پیام داده بودم . بعد مراحل سوگ رو به ترتیب تجربه کردم . اول انکار ، گفتم ممد شوخی زشتی بود دیگه تکرارش نکن . قیافه ممد اصلا به کسی که شوخی کرده نمیخورد بلکه به کسی میخورد که خراب کاری کرده و حالا بویش در آمده . وارد فاز خشم شدم . شانس آورد که محمد آنجا بود وگرنه اتفاقات بدی میافتاد که در روزنامه های فردا چاپ میشد . بعد شروع کردم دنبال راه حل گشتن ولی هر چه بیشتر فکر میکردم بیشتر به عمق فاجعه پی میبردم . سپس چند وقتی فاز سنگین گرفته و با موزیک های غمگین در حمام همخوانی میکردم . در نهایت سرنوشت غمانگیز خود را پذیرفتم . هرطور فکر میکردم راهی برای جبران این سوتفاهم پیدا نمیکردم تا اینکه.....................................
پن : آیدیهای شبکه های اجتماعی دخترها معمولا از سه بخش تشکیل شدهاند، بخش اول که شامل اسم طرف است برای کیس پیشآمده من دارای پنج حالت مختلف است . بخش دوم رو فامیل میگیریم و چهار حالت ، و بخش سوم هم که به عهده که معمولا تاریخ تولد طرفه سه حالت در نظر گرفتم (به لطف ممد همه اطلاعات رو داشتم ). نکته اینه که بین هر دو بخش میتونه یا نقطه باشه یا خط تیره، یعنی دو جایگزین برای جداکنندهها وجود داره. پس اول تعداد حالتها برای جایگشتهای اسم و فامیل و تاریخ رو حساب میکنیم پنج ضربدر چهار ضربدر سه میشه، بعد بین بخشها دو جایگاه جداکننده داریم که هر کدوم به دو حالت دارن ، پس تعداد حالتهای جداکننده میشه دو ضربدر دو مساوی 4 . در نهایت کل حالتها برابر میشه با تعداد حالت بخشها ضربدر تعداد حالت جداکنندهها(5*4*3*4) که میشه ۲۴۰ حالت. نتیجه اینه که کل جایگشتها و حالتهای ممکن برای این آیدی ۲۴۰ تاست. (البته الگوریتم های شبکه های اجتماعی جوری طراحی شدن که خیلی سریع افراد مرتبط با شما رو پیدا میکنه بخاطر همین شانس پیدا کردن آیدی بیشتر میشه )
هنوز بگید ریاضی کجا بدرد میخوره !!
پن2 : زیاد روی صحت و سقم جزئیات این داستان حساب باز نکنید .
