Queen Viana
Queen Viana
خواندن ۱ دقیقه·۱۷ روز پیش

تراشه‌های مداد

اینجا هنوز
بوی تراشه‌های مداد می‌آید.
و دخترکی
گوشه‌ی دیوار
اولین مداد سیاهش را می‌تراشد؛
دست‌های ظریفش را می‌شناسم.
او برای خرگوش پارچه‌ای کوچکش لالایی می‌خوانَد،
مگر بی‌مزاحمت، به خواب زمستانی برود.
و دخترک اولین مداد سیاهش را می‌تراشد.
دیگر نمی‌خواهد بداند چرا خورشید از آسمان نمی‌افتد؛
او حالا می‌ترسد، از قطره‌های جوهرِ سرخ
که از «آصمان» خواهند بارید.
و سراسیمه اولین مداد سیاهش را می‌تراشد.
گمان می‌کند فردا را،
لا‌به‌لای این اعدادِ دیوانه خواهد یافت؛
دخترک نمی‌داند آرزوهایش را
قبل از طلوع،
با لبه‌های تیز کاغذ اعدام می‌کنند.
پس باز هم می‌تراشد. اولین مداد سیاهش را می‌تراشد.
و اینجا هنوز
بوی تراشه‌های همان اولین مداد می‌آید.
هنوز هم زمستان است و
خرگوش عروسکی هنوز در خواب؛
شاید هم مرده. مهم نیست.
دخترک با هزارمین مداد سیاهش
میان خطوط موازی پرسه می‌زند.
و اینجا هنوز
بوی تراشه‌های مداد می‌آید.




دلنوشتهدلنوشته طوریکودکیمدرسهسیستم آموزشی
من تشنه‌ی حرکتم؛ و روزگار، قاب عکسی‌ست سیراب از سکون.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید