Queen Viana
Queen Viana
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

یاد آن تفنگ

می‌برم هنوز غم‌های كهنه را

تا بركه‌ای که پشت چمنزار خفته است

دستان پینه‌بسته‌ی من باز زیر آب

صد چنگ می‌زنند، چون ببر بر شکار

بر لاله‌ای ز خون که در تار و پود من، از خاکِ سرخ لاله‌ی دیگر شکفته است

اما درختِ اشک، کِی نشیند غمت به بار؟

فردا منم دوباره در این جامه‌‌های تنگ

دارم ز زخم خویش بر آستین نگار

فردا رسیده است و هنوز آن خیال صبح

می‌گریدش به خواب با یادِ آن تفنگ



شعرشعر نودلنوشته
من تشنه‌ی حرکتم؛ و روزگار، قاب عکسی‌ست سیراب از سکون.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید