"ستار موسوی." مریم کارت ویزیت رو روی میز گذاشت. "یکی از بهترین وکلای حقوق کار."
نگار کارت رو برداشت و به اسم حک شده روی اون خیره شد.
"مریم... من نمیتونم هزینه یه وکیل رو..."
"اولاً که ستار این کارها رو بیشتر برای احقاق حق انجام میده تا پول. دوماً، اون اول مشاوره رایگان میده."
دفتر حقوقی ستار موسوی در یک ساختمان قدیمی در مرکز شهر قرار داشت. نگار با تردید وارد شد.
"بفرمایید داخل." منشی با لبخند به اتاق اشاره کرد.
ستار موسوی مردی حدوداً ۴۵ ساله با عینک گرد و چهرهای آرام بود. بدون هیچ تشریفاتی، مستقیم سر اصل مطلب رفت.
"خانم محمدی، من پروندههای مشابه زیادی داشتم. متأسفانه این نوع رفتارها در محیطهای کاری کم نیست."
نگار با تعجب پرسید: "واقعاً؟"
"بله. و اکثر قربانیان ترجیح میدن سکوت کنن. اما گاهی سکوت، خودش یه جور ظلمه... ظلم به خودمون و به کسانی که ممکنه بعد از ما قربانی بشن."
ستار پروندهای رو باز کرد و ادامه داد: "ببینید، طبق ماده ۱۵۵ قانون کار، کارفرما حق نداره به بهانههای واهی حقوق کارمند رو کم کنه. علاوه بر این، هر نوع تبعیض و فشار روانی در محیط کار، مصداق آزار شغلی محسوب میشه."
"اما من مدرکی ندارم..."
"اتفاقاً داریم. اول از همه، فیشهای حقوقی شما. دوم، شاهدهایی مثل خانم سارا که حاضرن شهادت بدن. سوم، مکاتبات و ایمیلهایی که نشون میده چطور یکدفعه حجم کار شما چند برابر شده."
نگار احساس کرد بغض گلوش رو میفشاره: "من... من فقط میخوام با آرامش کار کنم."
ستار لبخند آرامشبخشی زد: "و این دقیقاً حق شماست. ما اول یه نامه قانونی به شرکت میفرستیم. معمولاً همین کافیه تا طرف مقابل متوجه جدیت موضوع بشه."
وقتی نگار از دفتر بیرون اومد، احساس میکرد سبکتر شده. انگار بعد از مدتها، راهی برای نجات پیدا کرده بود...
ادامه دارد...
⬅️لینک به قسمت 3➡️ ⬅️لینک به قسمت 5➡️