در دوردست ، آن سوی پشت بام ها و گنبدها ، دریا بود ، مثل شیشه می درخشید و آب، جایی و همه جا ، لی لا بود .هزار لی لای کوچک به فلس های ماهی ها و جلبک ها چسبیده بودند و از درون صدف های خیس می خندیدند .
یک رمان جذاب و دوست داشتنی دیگه از الیف شافاک نویسنده ی «ملت عشق».
اینبار شافاک به استانبول و زنان آن می پردازد . زندگی پر از حادثه و تهدید در سرزمین ترکیه که فرهنگ مدرن و سنتی ،آسیایی و اروپایی ، مذهبی و لائیک آن به سختی در هم آمیخته است .
داستان به مرور خاطرات زندگی «لی لا» که جسد آن در زباله ای در گوشه ای از استانبول افتاده است می پردازد .
مرور خاطراتی که در ده دقیقه و سی و هشت ثانیه پس از مرگ « لی لا » از ذهن او می گذرد.
به راستی فکر کنیم اگر مغز ما ده دقیقه بعد از مرگ زنده بماند!!چه چیزهایی در آن لحظات از ذهن ما عبور می کند!؟